۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

ماسه سریع

باز هم دیشب تلویزیون یکی از این فیلم های چاخان اکشن پخش می کرد. یک چیزی در همان مایه های "ایندیانا جونز". من فیلم اکشن خیلی دوست دارم. از فیلم های تخیلی هم زیاد بدم نمی آید. اما به نظرم رسید یک چیزی را در مورد صحنه ای از فیلم دیشب توضیح بدهم که حتما نمونه ی این صحنه را در فیلم های بسیاری مشاهده کرده اید. صحنه ای که یک نفر (معمولا قهرمان داستان) دارد راه می رود یا می دود٬ و معمولا در حال فرار٬ در گودالی از ماسه های روان فرو می رود. که حالا اگر طرف قهرمان داستان باشد یک جوری دستش به جائی بند می شود و خودش را می کشد بیرون. اگر هم "آدم بده" باشد به سرعت فرو می رود. اما در حقیقت تا جائی که من می دانم یک چنین پدیده ای به این صورت که در فیلمها نشان می دهند وجود ندارد و حقیقت قضیه اگر چه که شبیه به این تخیلات است٬ ولی قدری متفاوت است.

این کیفیت در خاکهای دانه ای بوجود می آید و در مورد خاکهای چسبنده (مانند خاکهای رسی) مکانیسم کاملا متفاوتی وجود دارد که ما الآن کاری به آن نداریم. اما در مورد خاکهای دانه ای مانند ماسه ریزدانه (مثل ماسه های ساحلی) می تواند پدیده ماسه روانگونه اتفاق بیافتد. زمانی که یک حجم ماسه در میان توده های نفوذ ناپذیری مانند توده های رسی محبوس باشد (یعنی که نتواند آب محبوس در خودش را به لایه های دیگر تخلیه کند) ٬ و در عین حال توسط یک منبع آب مانند سفره آب زیرزمینی که با فاصله کمی از توده ماسه ای می گذرد٬ از پائین شروع به اشباع شدن کند (معمولا این طوری می شود) ٬  و آب با فشار منفذی تا سطح ماسه بالا رود٬ ماسه کاملا اشباع می شود. در صورتی که اندکی بیشتر آب به این مجموعه اضافه شود (بیش از حالت اشباع) ٬ ماسه حالت روانگونگی به خود می گیرد. لرزش و ارتعاشات می تواند این حالت را تشدید کند.

با توجه به توضیحات نامفهوم و گنگ بنده در فوق٬ دو مشکل اساسی در فیلم های سینمائی وجود دارد. یکی اینکه تصور کارگردان های غالبا خنگ فیلم های اکشن از ماسه روانگونه یک چیزی است مثل ماسه های روان! مثل آنها که در کویر لوت خودمان دیده ایم یا در عربستان یا در بقیه صحراهائی که می توانید نام ببرید. که با باد مداوما تغییر شکل می دهند. بنا بر همین تصور معمولا صحنه هائی را که قرار است یک نفر در ماسه فرو برود در جاهای خشک خلق می کنند. که این به نظر بعید می رسد. چرا که در مناطق خشک سطح آب زیر زمینی معمولا پائین است. یکی از شرایط بوجود آمدن روانگونگی ماسه این است که محیط مرطوب باشد. چرا که اگر ماسه مرطوب نباشد٬ اصطکاک بین ذرات ماسه مانع از فرورفتن شیء به درون ماسه می شود (تمام داستان همین است). دیگر اینکه تصور اشتباهی از نام این ماسه ها برای کارگردانان بوجود می آید. این ماسه ها را "ماسه سریع" هم می نامند. به همین دلیل کارگردانها تصور می کنند که این توده ماسه به مانند یک ماشین عجیب و غریب٬ هرچه را که در آن بیافتد به سرعت در خود می بلعد. به همین خاطر شخصیت داستانی مورد نظر در حالی که از وحشت و بهت بی حرکت شده با سرعت از پائین به بالا در ماسه ها فرو می رود. در حالی که اگر یک وقت٬ خدای ناکرده٬ یک نفر در تله ماسه های سریع افتاد٬ بهترین کاری که می تواند بکند این است که بی حرکت بماند و تقلا نکند. تقلا کردن موجب فرورفتن بیشتر می شود. زیرا که وزن مخصوص آدمیزاد از ماسه خیس کمتر است. پس نباید با دست و پا زدن زیادی ماسه ها را کنار زد تا بیشتر فرو رفت. بلکه باید سعی کرد که با تغییر زاویه بدن نسبت به سطح بالائی ماسه روی آن خوابید (افزایش سطح تماس). در این صورت به خاطر وزن مخصوص کمتر دیگر خطر فرورفتن وجود ندارد. در این حالت می توان سینه خیز از گودال "ماسه سریع" بیرون آمد. نکته دیگر اینکه به ندرت در طبیعت گودال های ماسه سریع عمیق تر از سه تا چهار فوت پیدا می شود. بنابراین از این صحنه ها که یک نفر توی گودال این جور ماسه ها می افتد و به سرعت غیب می شود بی خودی نترسید. اگر یک آدم بالغ با قد متوسط باشید احتمال اینکه کله شما بیرون بماند زیاد است.

خوب بخوابید٬ بدون کابوس. مثل این رفیق ما.   

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

حاجی فیروز

دیشب حاجی فیروز آمده بود محله ما. تا دیدمش شناختمش. از لباسهای قرمزش شناختمش. وضع و حالش خوب شده بود. آب زیر پوستش آمده بود. یک دست لباس قرمز نو نوار هم برای خودش گرفته بود. احتمالا از حراجی سیرز خریده بود. دهاتی ها که می آیند اینور آب خیلی با این مغازه حال می کنند. اول تعجب کردم که این مردک این وقت سال اینجا چه غلطی می کند. الآن که تا شب عید هنوز خیلی مانده. ولی بعد دیدم دارد دلیوری می کند. فکر نمی کنم پیتزا دلیوری می کرد چون جعبه هایش گنده تر از این حرفها بود. حکما برای چلوکبابی ایرانی کار می کند. خوشحال شدم که بی کار نیست. ولی نشد که از او بپرسم دقیقا برای کدام رستوران کار می کند. اول که دیدمش خیلی ذوق کردم. داد زدم: سلام! هی مشتی! برگشت یک جوری نگاهم کرد انگار که دارد به نعل بندش نگاه می کند. من هم دیگر تحویلش نگرفتم. با خودم گفتم گور باباش! مردک دهاتی تازه به دوران رسیده. انگار یادش رفته که تا دیروز برای دو تومان دوازده تا معلق می زد. تمام دار و ندار و سرمایه اش را روی هم می کوبیدی یک دست لباس قرمز کهنه و پاره پوره بود٬ یک دایره زنگی که خودش می گفت "داریه" ٬ و یک بزغاله که با ریسمان به بند تنبانش بسته بود که در نرود. آن روزها به همه می گفت ارباب. حتی به من هم که یک بچه هفت هشت ساله بودم می گفت ارباب. "ارباب خودم سامبالی بلیکم". حالا انگار نه انگار. هر کسی نشناسدش ما که می شناسیم. توجهم جلب شد به ماشینش. خوشگل بود. حتما قسطی خریدتش. اینجا همه روی قسط زندگی می کنند. من اینجا حتی آدم دیدم با تنبان قسطی. ولی ماشینش به نظر خوب میاید. بیشتر شبیه اسنو موبیل است تا ماشین معمولی. حتما به خاطر برف زیاد اسنو موبیل خریده. تابستان می خواهد چکار کند. یا حتی شب عید. البته اینجا هر سال شبهای عید هم حتی تا خرخره توی برف بودیم. حکما برای همین ماشین اینجوری خریده. اینجا مثل جهنم آل عبا هشت ماه از سال هوا می شود منفی صفر. خیلی سرد است. تابستانها هم شاید اصلا اینجا نیست که ماشین بخواهد. شاید تابستانها بر می گردد ایران. قدیم ها تابستانها سر چهارراه گردو فالی می فروخت. الان هم شاید همین کار را می کند. الان ایران پول توی این کارهاست. دور دور زرت و زیبیل فروشهاست. حتما پاس ایرانی اش را ردیف کرده که راحت می رود ایران و بر می گردد. ممنوع الخروج و ممنوع الورود هم نیست. نمی دانم وقتی که می رود ایران این گوزن های بد ترکیبش را به کی می سپارد. حکما می دهد به فارم. نمی دانم خرج نگهداری این همه گوزن چقدر می شود. باید زیاد بشود. قبلا حتی از پس شکم یکی یک دانه بزغاله اش هم بر نمی آمد. حیوان مدام توی زباله های خیابان می پلکید به امید یک ذره غذا. آخرش هم حیوانک پلاستیک می خورد. حالا با این کار دلیوری خرج این همه "گوزن بارانی" را می دهد. خرج گوزن که هیچی٬ خرج این هیکل را نمی گوئی. قبلا ها این طوری نبود. خیلی ریقو بود. باد در تهش بند نمی شد. حالا ببین چه هیکلی شده. به قول مرحوم آقا جان بخور و پس نده شده. قدیم ها می رفت دم در شیره کش خانه ها "سوخته" گدائی می کرد میاورد خانه با ننه آقا دوتائی می زدند به بدن. الان قیافه اش که شده مثل عرق خورها. لپ هاش خیلی گل انداخته. شکمش هم که دومتر از خودش جلوتر می زند. حتما زده تو کار عرق خوری. خرجش بالاست. ما که وسعمان نمی رسد. ما هم خدا وکیلی خیلی خریم. ما هم اگر از اول به جای درس خواندن رفته بودیم دنبال پیتزا دلیوری الآن مثل این برای خودمان کسی شده بودیم. بابای ما کارمند بود٬ خودمان هم کارمند شدیم. سر دوهفته باید چشممان به دست رئیس رؤسا باشد که یک چک بگذارند توی جیبمان تا بخوریم و نمیریم. این مردک باباش خرکچی بود٬ الآن ببین چه وضع و روزگاری به هم زده. ولی ببین این ژنتیک چکار که نمی کند. ژن خر چرانی را از آقاش کشیده. یکی نیست به این بگوید آخر مردک این همه پول دادی ماشین ژیگولی خریدی چرا روی پشت بام مردم پارکش می کنی؟

 

 

دوست دارم این چند خط پرت و پلائی که در بالا نوشتم را بهانه کنم و تولد مسیح را به همه پیروانش تبریک بگویم. البته هنوز تا کریسمس مسیحیان ایرانی حدود ده روز باقی مانده. پیشاپیش کریسمس شما مبارک. امید وارم که بتوانید بر آن دینی که بر گزیده اید زندگی کنید بدون اینکه بیازارندتان. از کریسمستان لذت ببرید.

عزیزالله فخرائی    

کانون مدافعان حقوق بشر

آنچه را که شیرین عبادی بنیان گذارد٬ یعنی کانون مدافعان حقوق بشر٬ در سالهای اخیر و در پی عدم همکاری دولت ایران با بازرسان حقوق بشر سازمان ملل متحد و جلوگیری از ورود آنها به ایران٬ به معتبر ترین مرجع بی طرف و کاملا حرفه ای برای پی گیری و ارزیابی وضعیت حقوق بشر در ایران تبدیل شده بود. شنیدن خبر تعطیلی این مؤسسه توسط جمهوری اسلامی البته جای تعجب داشت. نه اینکه چرا آنرا تعطیل کردند. بلکه چرا اینقدر دیر تعطیلش کردند. این گونه تأخیرها از جمهوری اسلامی بعید است.

عکس العمل جامعه بهائی را در باره این دستگیری بسیار روشن٬ صریح٬ قاطع و شجاعانه ارزیابی می کنم.

http://news.persian-bahai.org/HRC

 

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

بهائیان ایرانی و مسلمانان افغانی

شیعه نیوز از آموزش کودکان افغانی توسط بهائیان کرمانی خبر داده.

http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=11597

و البته همانطور که می بینید این خبر را با ادبیاتی مشابه آنچه که سایر رسانه های وابسته به دیدگاه تنگ و محدود شیعه حکومتی می نگارند درج کرده است. به بهائیان می گوید "عناصر بهائی". آنچه را که یک بهائی کرمانی در خدمت به همنوع تلاش کرده می گویند "با پوشش کلاسهای تربیتی". مشکل میان جامعه بهائی ایران و حکومت اسلامی حل نشدنی است. این خبر به تنهائی حتی با این فرض که خبرنگار مربوطه هیچ غرض و مرضی هم نداشته باشد٬ و ابدا خیال تحریک افکار عمومی را ندارد و مانند آنچه که در سمنان کردند در فردای درج این خبر قصد ندارند با تکیه بر اذهان مشوش عمومی به منزل ده ها بهائی حمله کنند٬ گویای این است که تا چه حد این متولیان تشیع ناب از مقاصد و نیات و عقاید بهائیان بی اطلاعند. با این مفهوم که فردی وقتش را و آسایشش را و پولش را برای کمک به سایر انسانها صرف کند بی گانه اند. نمی توانند لحظه ای تصور کنند که پشت هر عملی منفعتی نباشد. آیا این تقصیر بهائیان است که مفهوم نوعدوستی و خدمت را٬ حالا به هر دلیلی٬ به این حضرات نیاموخته اند؟ یا اینکه واقعا تقصیر بهائیان است. چه اگر وقتی این آقایان بچه بودند با پس گردنی آنها را از مساجد بیرون می کشیدند و به منازلشان می بردند و توسط "عناصر بهائی" آموزش می داند٬ الآن مشکلی در درک مفهومی به نام نوعدوستی نداشتند.

بهائیان در دوره نسبتا کوتاهی که از تاسیس آئینشان می گذرد٬ به خصوص در سالهای پس از انقلابی که اسلامی از کار در آمد٬ در عمل سازنده بودن٬ مثبت اندیشیدن٬ و خیرخواهی را در هویت جامعه خویش متبلور ساخته اند. گورستانهایشان هرروز خراب می شود٬ آنها هرروز مرمت می کنند. اجازه کار در دوایر دولتی به ایشان داده نمی شود٬ در بخش تولید و ارز آوری سرمایه گذاری و تلاش می کنند. آنها را به دانشگاه های کشور راه نمی دهند و از ورودشان جلوگیری می کنند٬ خودشان دانشگاه تاسیس می کنند و در پرورش توان و دانش جوانان بهائی که زیرمجموعه جوانان این آب و خاک اند می کوشند. به یاد می آورم از آن سالها که حتی از ورودشان به دوره پیش دانشگاهی هم جلوگیری می شد٬ خود جامعه بهائی دوره های پیش دانشگاهی را به وسعت مملکت بزرگ ایران راه اندازی و اداره می کرد. سطح آموزشی افتضاح و مدیریت شرم آور آموزش و پرورش٬ به خصوص در شهرستانهای کوچک و دور افتاده موجب شده بود که جامعه بهائی با تاسیس مؤسسه "علوم و فنون" سعی در ارتقاء سطح تحصیلی دانش آموزانی که در مدارس جمهوری اسلامی چیزی جز رفع تکلیف و پشت هم اندازی به آنها آموزش داده نمی شد می نمود. و بسیاری از این نمونه ها. و این همه در حالی بود که تمام این مؤسسات بهائی بارها و بارها مورد حمله سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی قرار گرفت. همین دانشگاه بهائی چندین و چند بار مورد حمله قرار گرفت٬ مسؤلین آن به زندان افتادند و اموالش توقیف شد. مؤسسه تقویت درسی بارها با مشکل توقیف اموال روبرو شد و بسیاری از این قبیل. آنقدر این داستان شورش در آمده که گاهی فکر می کنم جمهوری اسلامی از این ناراحت است که جامعه بهائی دارد وظایف دولت را انجام می دهد! ایجاد شرایط مطلوب تحصیلی برای کودکان و نوجوانان مملکت وظیفه دولت است. فراهم کردن شرایط برای تحصیلات عالیه هم از وظایف دولت است. تضمین امنیت اماکن مذهبی و عمومی اقلیت های ایرانی هم وظیفه دولت است. آیا این بار هم در مورد کودکان افغانی جمهوری اسلامی از این ناراحت شده که بهائیان دارند وظایف دولت بی مسئولیت ایران را انجام می دهند؟ آیا این شرم آور نیست که پس از گذشت این همه سال افغانی ها حق ندارند کودکانشان را در ایران به مدرسه بفرستند؟ غیر قانونی بودشان را بهانه می کنند؟ اگر غیر قانونی بودن خوب نیست پس چرا جلوی اقامتشان را نمی گیرند که از ایشان سوء استفاده هم نشود؟ آیا جمهوری اسلامی می داند چند درصد از این کودکان در ایران به دنیا آمده اند؟ آیا در ایران به دنیا آمدن و فارسی را با لحجه ایرانی سخن گفتن به معنی ایرانی بودن نیست؟ اگر بودن آنها غیر قانونی است چرا پس از نگاه داشتن آنها در اردوگاه قرنطینه پناهندگان اخراجی و اخاذی از سازمان ملل بابت نگاه داشتن آنها و هزینه کردن یک دهم آن پول برای آن بی نوایان آنها را هنوز به افغانستان نفرستاده دوباره از در پشتی وارد ایران می کنند؟ آیا از این برآشفته اند که یک نفر بهائی پیدا شده کاری را که  ایشان بعنوان یک دولت در تمام این سالها برای این پناهندگان نکرده اند٬ در حد توانش و برای هر تعداد از این انسانها که می تواند انجام می دهد؟ جالب است که این نشریه شیعه نیوز در بالای صفحه این نشریه لعنت فرستاده به آنها که درحق آل محمد ظلم می کنند. افاغنه که مسلمانند و آل محمد. برای که این لعنت را می خرند این شیعیان؟!

 

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

جمع سه هنر در یک هنرمند (نزد ایرانیان است و بس) !

ره پویان وصال آقا قطعا تنها گروه و جریان متحجر منتظرالقائم نیست که پس از روی کار آمدن دولت احمدی نژاد عرصه بی انتهائی برای فعالیت یافته است. زمانی که زمام امور دولت و مملکت به دست قشری ترین و خرافاتی ترین گروه از مدعیان قدرت می افتد٬ طبیعی است که نه تنها مسیر برای سر بر آوردن چنین جریانهائی هموارتر می شود٬ بلکه قوای حاکمه سرسپرده ترین نیروهای خود را در بین این افراد جستجو کرده و به تدریج مرزهای بین نیروهای رسمی دولتی و اوباش غیر رسمی از میان می رود. پس از خواندن خبر نقد و بررسی بهائیت در سمنان!!! دور از انتظار نبود که اینبار مأمورین رسمی تر حکومت به منازل شخصی بهائیان حمله کنند و آنها را به طور خصوصی در محل مورد نقد و بررسی قرار دهند! این همکاری تنگاتنگ بین نیروهای دولتی و لات و لوت های مسجدی و هیأتی واقعا تأثر برانگیز است. و از همه جالبتر اینکه زمانی که تا به این حد نخبه گرائی در مملکت حاکم می شود٬ برای مسئولین چاره ای باقی نمی ماند که برای مقاصد بهائی ستیزیزانه در سمنان٬ آقای انجوی نژاد را از شیراز به سمنان بفرستند. گویا که ایشان در این مورد بهترین و ماهرترین دشمن قسم خورده بهائیان اند٬ که نظیرشان در جاهای دیگر پیدا نشده (من اصلا در این مورد بحثی ندارم)  و حتما ایشان باید به محل اعزام شوند. این موضوع مرا به یاد سالهای نه چندان دور گذشته انداخت. زمانی که یک نفر با نام مستعار طلوعی دور مملکت راه افتاده بود و نفس کش می طلبید و بهائی می کشت. حالا نوبت رسیده به این یکی دسته گل محمدی.

 

در حقیقت آنچه که روند دادخواهی برای احقاق حقوق مسلوبه بهائیان را از تجربه ی غالب غیر ایرانیان مدافع حقوق بشر متفاوت می سازد٬ همین موضوع هم ریشه بودن صدمات وارده بر جامعه بهائی از سوی قوای دولتی و اوباش غیر دولتی است. به این صورت که وقتی که ظلمی به بهائیان از سوی عوام الناس آخوند زده وارد می شود٬ هیچ مرجع قانونی به مراجعات و دادخواهی های بهائیان وقعی نمی نهد. و زمانی که حملاتی از سوی قوای دولتی و سازمان اطلاعات سپاه به حریم خصوصی٬ اموال٬ و آزادی های افراد و جوامع بهائی صورت می گیرد٬ با تحریک همین توده عوام و با هوچی گری و شارلاتان بازی سعی در مشروع جلوه دادن این تجاوزات آشکار به حریم آزادی های فردی و اجتماعی بهائیان می کنند. این الگوی برخورد و مواجهه با جامعه بهائی را می توان چه در مقیاس کوچکتر منطقه ای و چه در مقیاس بزرگتر کشوری دنبال کرد. به طور مثال پس از دستگیری مدیران جامعه بهائی٬ هفت ماه پیش٬ به نحو بی سابقه ای بر حجم مطالب بر ضد جامعه بهائی و آئین بهائی در نشریات وابسته به جمهوری اسلامی افزوده شد. یا در مورد همین اتفاق اخیر در سمنان ابتدا اقدام به جو سازی بر علیه بهائیان نمودند (به پست قبلی مراجعه کنید) و سپس به طور وسیع به منازل آنها حمله کرده و اقدام به ایجاد جو رعب و وحشت نمودند. آنچه که جامعه ایران در تاریخ معاصرش تجربه می کند به نحو حیرت انگیزی بی سابقه است. و آن اینکه در حکومت فعلی سه عنصری که همواره به عنوان آفت آزادی های مردم مطرح بوده اند٬ در قالب یک نیروی ویرانگر جمع شده اند. این سه عنصر٬ یعنی٬ حکومت دیکتاتوری و تمامیت خواه٬ طبقه علمای دینی٬ و اوباش و زورگیرها و جاهل ها. اگر در گذشته تاریخ ایران این سه عنصر مجبور بوده اند به نحوی در تقسیم لاشه تکه پاره جامعه ایرانی با هم کنار بیایند٬ حالا چون با هم یکی شده اند٬ این مشکل هم از پیش پایشان برداشته شده. وقتی که در سپتامبر دو سال پیش٬ در جریان مسافرت احمدی نژاد به آمریکا٬ خبرنگار صدای آمریکا٬ آقای مستقیم٬ از او راجع به وضعیت حقوق بشر به طور کلی و به طور خاص حقوق زنان و بهائیان پرسش کرد٬ آقای احمدی نژاد ابتدا با منطق فیدل کاسترو به زندان های آمریکا اشاره کرد٬ سپس با دانش آیت الله جنتی سعی کرد در رد دیانت بهائی دلایل عقلی بیاورد٬ و دست آخر در حالی که از جایش بلند شده بود که جلسه را ترک کند٬ با لحنی که بیشتر به لحن حسین رمضون یخی و صالح دم پختکی می مانست سخنی گفت به این مضمون که اگر جرأت دارید بیائید ایران آنجا شما را ببینیم! در حقیقت ایشان اشاره لطیفی فرمودند به وضعیت آزادی بیان در ایران٬ با لحنی که مخاطبین را کاملا تحت تأثیر قرار داد. عمر بسیار بباید همسایه بغلی پدر پیر فلک را٬ تا دگر مادر گیتی یک چنین فرزند مشروعی بزاید که به این خوبی توانسته تمام این هنرها را یک جا در دولتش جمع کند.

 

 

 

   

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

انجوی نژاد چه می جود!

چه می جود این انجوی نژاد٬ هیچ٬ که ژاژ می خاید. (شعر نو)

 می گوئید  نه! به این لینک مراجعه کنید.

http://www.rasanews.com/Negaresh_Site/Fullstory/?Id=41609

 

در انتهای این خبر٬ خبر نگار رسا٬ که از لوگوی خبرگزاری به خوبی خط و ربط آن مشخص است٬ هدف اصلی از تشکیل این سمینار را بیان می کند. می گوید: "این همایش با جلسه پرسش و پاسخ در زمینه های مختلف از جمله معامله با بهائی ها به پایان رسید." این حق را به خود می دهم تا اینگونه برداشت کنم که جلسه پرسش و پاسخ کذائی عمدتا به همین موضوع "معامله با بهائی ها" پرداخته است. و اگر این نبود خبرنگار مربوطه به سایر موارد هم اشاره می کرد. این را به گمان من می توان در راستای مشکلاتی که پیش از این برای بهائیان سمنان از نظر اقتصادی درست کرده بودند دانست. اینکه تمام این همایش را راه انداخته اند تا به قسمت آخرش برسند و اینگونه حرکات غیر قانونی در جهت اشکال تراشی برای فعالیت های اقتصادی بهائیان را مشروع جلوه دهند. همه روزه شاهد این هستیم که عرصه زندگی بر بهائیان در شهرها و شهرستانهای کوچک سخت تر و سخت تر می شود.  

مبادا سکوت

عجیب سکوتی است که مرا در کام مرگسان خود برده. ویروس بدبختی بی نشان و روزمرگی بی انتها  آنچنان خناقی در گلو رویانده  که نفس کشیدن را هم از یاد برده ام. مانند آن جسد سرد بی جان شده ام که همه اش در خاک پنهان باشد به جز چشمها که از خاک بیرون زده خیره به این پلیدی ها می نگرد. چشمها با سرعت  در چشمخانه می چرخد و دیوانه وار طول و عرض نا پاک ترین صحنه روز پسین را در می نوردد ولی  دستها در دام خاک سرد و سنگین اسیر و زمینگیر و بی توان. چه رویای زیبائی بود اگر این دست در گل مانده برون می آمد و این صحنه پلید را از مقابل دیدگان می زدود. این هیچ که این دست را حتی یارای این نیست که میان دیدگان پرّان من و دنیای زشت پیرامون حاجب شود. به یاد می آورم دوران کوتاه کودکی را که بر هر منظره ترسناکی با دو دست بر دیده گذاشتن پیروز می شدم. ترس از شب٬ ترس از تاریکی٬ ترس از خانه وقتی که مادر نبود٬ ترس از پشت بام های پر از الله اکبر٬ ترس از تلویزیون. اما چه خوشبخت بودم آنزمان که هنوز از بزرگترین ترس نترسیده بودم. از اسلام! از آن اسلامی که حجت دارد. حجت الاسلام. هم او که "خون خلق حلال می دارد". هم او که مسلمانان هم از آن در هراسند.

 

گفتم از سکوت. امروز چهاردهم دسامبر است. درست هفت ماه است که مسئولین جامعه بهائی ایران در طی یورشی که به طور هماهنگ و هم زمان به منازل آنها در ساعات اولیه صبح روز چهاردهم می صورت گرفت دستگیر شده اند. و هنوز بعد از گذشت مدت هفت ماه بدون طی مراحل قانونی در زندان اوین بسر می برند. و چه کسی می تواند حدس بزند تا کی این وضع ادامه خواهد داشت. ... و اکنون سکوت ...

 

دستگیری اخیر مدیران ملی جامعه بهائی را می توان نقطه عطفی در تاریخ پر تلاطم همزیستی نه چندان مسالمت آمیز بهائیان با اسلام مداران نامید. از آن تاریخ به بعد یکی به علت همزمانی این دستگیری با تشدید نقض مفاد آئین نامه حقوق بشر توسط حکومت ایران و در پی آن فعالیت بیش از پیش نهاد های مدافع حقوق بشر و ازدیاد تعداد این مدافعین و قوت گرفتن آنها٬ و دیگری به سبب نوع دستگیری٬ یعنی حجوم هم زمان به منازل این افراد که از اشاراتی مانند ترساندن بستگان از دستگیری بی بازگشت و بی سرانجام هم خالی نبود٬ این دستگیری عکس العمل های بسیاری را از سوی مدافعان حقوق بشر برانگیخت. این شد که تابوی نام بهائی که پیش از این زبان بسیاری از ایرانیان به گفتن آن نمی چرخید٬ شکست. با شکستن این تابو دیگرانی هم پیدا شدند که با اشتهار بیشتر نام بهائی٬ از مداخلی به غیر از موضوع حقوق بشر نیز به این مباحث پیوستند. که البته جای تعجب هم نبود وقتی که پس از همه این اتفاقات فحشنامه کیهان و اقمارش هم بر شدت حملاتشان به جامعه بهائی٬ افراد بهائی زنده و مرده به طور خاص و توهین به معتقدات بهائی افزودند. این افزایش حملات توسط رسانه های مورد حمایت حکومت اسلامی را هم می توان به نوعی عکس العمل طبیعی آنها به افزایش بحث ها و مقالات با محور بهائی و بهائیان دانست٬ و یا بخشی از نقشه گسترده حکومت ایران در تشدید حملات به جامعه بهائی و تحدید بیش از پیش آزادی های بهائیان.

 

این بحث مفصل همین جا بماند تا بعد. آنچه که مرا واداشت تا این سطور را امروز سیاه کنم چیزی نبود مگر اینکه یادی کرده باشم از یاران ایران در این هفتمین ماهگرد دستگیری ایشان. به یاد خدماتشان و فداکاریهایشان.

 

سخنی صمیمانه : آنچه که این روزها مرا بسیار به خود مشغول داشته٬ و همه گاه به فراخور حال سعی می کنم از دوستان و نزدیکان و صاحبنظران برای فهمیدن آن یاری بجویم٬ یکی مقایسه جایگاه جامعه بهائی در ایران است٬ قبل و بعد از شدت گرفتن فشارهای اخیر بر جامعه بهائی٬ و دیگری نگرانی عمیقی است که تمام فکر مرا هر روز به خود بیشتر و بیشتر مشغول می دارد٬ و آن اینکه: مبادا به این فشارهاعادت کنیم! به نبودن یاران ایران عادت کرده ایم؟ به اینکه در استان مازندران٬ بی سر و پای بی رحمی به نام "موحد" هر شکری که دلش خواست بخورد هم عادت خواهیم کرد! اینها نگرانی های من است که هر روز بزرگتر و بزرگتر شده و راه  نفسم را بیشتر و بیشتر بند می آورد. می خواهم از این پس مطالب بیشتری را به طور خاص به یاران ایران اختصاص بدهم. مبادا که یاران از یاد بروند. هر کس از دوستان که عکسی یا مطلبی یا خاطره ای در این خصوص برای من به نشانی:

بفرستد٬ بسیار ممنون خواهم شد.   Aziz.fakhraei@gmail.com


۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

کالبد شکافی یک شاهکار تحقیقی - ترجمه ای

باز هم حمله ای دیگر از سوی جمهوری اسلامی. و باز هم ایرنا. به قول مرحوم آقا جان٬ مدام دم گوش ما "وزّه" می کند. هر روز صبح که به سر کار می روم٬ قبل از هر چیز ایمیل هایم را باز می کنم. و تقریبا هر روز خبری یا مقاله بی ربطی از کارمندان جمهوری اسلامی در حمله به بهائیان و جامعه بهائی روز ما را خراب می کند. مثل اینکه اینها باید هر روز یک دستی به آب برسانند وگرنه حقوق و مزایا آجر می شود.

http://www4.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=197658

 خبر گزاری جمهوری اسلامی هم مرکز پژوهش دارد! خبر فوق هم ظاهرا تولید آن مرکز است و یک آقائی به نام لطفی که حتما از محققان آنجاست چند صفحه ای را سیاه کرده تماما بر اساس ردیه ای که فیچیکیا بیش از سی سال قبل در آن به دیانت بهائی حمله کرده بود. من این آقای لطفی را نمی شناسم. پس فرض را بر این می گذارم که ایشان واقعا محقق است. کتاب فیچیکیا را هم نخوانده ام چون آلمانی بلد نیستم. اما ترجمه کتابی را که شفر٬ توفیق و گلمر در رد و مقابله با آن نگاشته اند خوانده ام.

اولا که آقای فیچیکیا را با این حرفها چکار؟ خود آقای لطفی هم می داند که فیچیکیا یک کارمند ساده دولتی بیش نبوده. به شغل ایشان کاری ندارم ولی کسی که می خواهد سیستم فکری ممزوج با آئین بهائی را به چالش بطلبد٬ با این گستردگی و فراگیری که این آئین دارد٬ باید از حد اقل دانشی در علوم انسانی و اجتماعی بهره مند باشد. که در مورد این آقا صدق نمی کند. می گویم سیستم فکری برای کسی که دیانت بودن آنرا قبول ندارد. حال اتفاقی که افتاده این بوده که یک فرد بی مایه و جاه طلب مانند آقای فیچیکیا چندین سال پیش به جامعه بهائی پیوسته٬ و این طور که از شواهد پیداست بیش از حد اظهار لحیه کرده و کسی تحویل نگرفته٬ خورده توی ذوقش.اینکه لطفی از قول فیچیکیا در باره تشکیلات بهائی می نویسد "ساختار این تشکیلات در اطاعت بی چون و چرا و تأکید بر اطاعت و تبعیت کورکورانه بنا شده است"٬ حاکی از همین مطلب است که این آقا نمی خواسته از تشکیلات انتخابی بهائی اطاعت کند٬ پس مجبور شده که از جامعه بهائی بیرون برود. اطاعت در نظم اداری بهائی به هیچ وجه کورکورانه نیست. و اصلا اینکه کجا به کسی تحکمی می شود که اطاعت کورکورانه معنا داشته باشد؟ اگر هم فیچیکیا در نحوه اداره جامعه بهائی نظراتی داشته و احتمالا پذیرفته نشده٬ یا باید اطاعت کند و یا اینکه تشریفش را ببرد. نه اینکه دشمنی کند. مانند معدودی که تعالیم بهائی را دوست داشته اند و بهائی شده اند٬ اما بعد به هر دلیلی به طور رسمی از جامعه از کنار رفته اند. (لازم به توضیح است که در آئین بهائی ارتداد نداریم. آدم هم نمی کشیم.) ولی اینطور که معلوم است این آقا نتواسته تا به این حد متمدنانه رفتار کند. هر مجموعه ای و نظامی باید از اصول اصلی اش دفاع کند. این اصل اساسی سوای ماهیت دینی آن مجموعه است. این قانون اساسی مدیریت است. اگر به یک کلوب گلف بروید٬ در صورت پوشیدن شلوار کوتاه٬ باید حتما جوراب ساق کوتاه بپوشید. و در صورت پوشیدن جوراب ساق بلند به شما اجازه بازی نمی دهند. این قانون است و هیچ ربطی هم به فاشیزم ندارد. آن هم از آن نوع فاشیزم که آقای لطفی بلافاصله بعد از شنیدن این اسم عکس هیتلر و سربازانش را در کنار آن چاپ می کند. واقعا متأسفم برای این آقای لطفی که حتی به اندازه برادر فیچیکیا هم دانش ندارد و اطلاعاتش در حد سریال های شبکه سوم تلویزیون ایران است که با دیدن کلمه فاشیزم حتما باید عکس هیتلر را چاپ کند. بی جهت نیست که در مدح کتاب فیچیکیا می گوید که "این کتاب دارای ساختار سیستماتیک٬ ارجاعات٬ یادداشت های متعدد٬ ...است". یعنی اینکه کتاب فوق را ماورای متوسط سطح دانش یک کارمند خبرگزاری ایرنا یافته است که تا این حد تعجب کرده. قابل توجه ایشان اینکه هر پروژه دبیرستانی هم باید دارای ارجاعات و یادداشت باشد٬ چه برسد به یک کتاب با این همه ادعا.

و اما اصل موضوع. به نقل قول از خود ایرنا: "این کتاب توسط دفتر مرکزی کلیسای پروتستان آلمان مختص مسائل عقیدتی منتشر شد". بعد از اینکه فیچیکیا شروع می کند به شاخ و شانه کشیدن٬ این استعداد نو شکفته توسط کلیسای پروتستان کشف می شود. یعنی اینکه تا حدی این آقا در سوئیس و آلمان همان نقشی را بازی می کرده که مهناز رئوفی در همدان. و نه بیشتر. کلیسا هم یک مؤسسه مذهبی است که از نفوذ و گسترش آئین بهائی خشنود نیست. علی الخصوص در آلمان که جامعه بهائی بسیار فعال است و معبد بهائیان اروپا هم در این کشور واقع شده. و البته فیچیکیا هم سپاس خود را از سرمایه گذاران انتشار کتابش به جای می آورد. آنجا که پس از حملات متعدد به آئین بهائی٬ و پس از اینکه به خیال خودش ثابت کرد که چقدر بد است٬ آنرا با کلیسای کاتولیک مقایسه می کند. لطفی می گوید: "از نظر فیچیکیا با انتقال مرجعیت عقیدتی به بیت العدل اعظم ... تشکیلات بهائیت مانند کلیسای کاتولیک به عنصری از قدرت حقوقی و تنها سازمان عقیدتی در جامعه بهائی تبدیل شده". که صرف نظر از اینکه واقعا وقتی صحبت از جامعه بهائی بعنوان یک جامعه دینی به میان می آید٬ دیگر سازمان عقیدتی به چه معناست؟ این خود به روشنی گویای حمایت گسترده کلیسای کاتولیک از فعالیت های این آقا است.  

باز هم با تشکر از دست اندر کاران ایرنا برای ترجمه و در اختیار گذاشتن قسمتهائی از کتاب فیچیکیا٬ نکات دیگری را که همچنان بی معنی می نماید٬ بر می شمارم. به طور مثال ایشان از ممانعت از "نو آوری های فردی" توسط تشکیلات بهائی می گوید. حال آنکه اگر کسی پیامهای بیت العدل اعظم را مطالعه و درک کند٬ به جایگاه "ابتکارات فردی" و مصادیق آن در ادبیات بهائی پی می برد. یا آنجا که فیچیکیا می گوید "از آنجائی که در ساختار تشکیلات جهانی بهائیت اصل تفکیک قوا لحاظ نگردیده٬ آن تشکیلات تمرکز گرا و ضد دموکراتیک می باشد"٬ نشان دهنده این است که این فرد از ابتدا به قول معروف درد دین نداشته و به این آئین گرویده٬ و الا آوردن اصطلاح "اصل تفکیک قوا" در اینجا به چه معناست. یا اینکه ایشان با این حرف دارد جامعه بهائی را با کجا مقایسه می کند؟ یا اینکه چه مدل انتخاباتی که به اندازه انتخابات بهائی دموکراتیک باشد می تواند پیدا کند؟ به هر حال از فیچیکیا که گذشت٬ اما سایرین اگر به دنبال قوای تفکیک شده و تفکیک نشده ممکن است دور و بر جامعه بهائی پرسه بخورند٬ از همین ابتدا اگر نیایند بهتر است. اینجا ما قدرتی نداریم که بخواهیم تقسیمش کنیم. اینجا هرچه هست جفا دیدن است و ملامت کشیدن. همان که نه فیچیکیا قدرت تحملش را دارد و نه هیچکدام از پژوهشگرانی که در شیره کش خانه های جمهوری اسلامی زغال روزنامه های روسیاه را چاق می کنند و سیخ بر منقل بی هویتی و نان به نرخ روز خوری می گذارند. این مردک در سوئیس بهائی شده٬ که نه مجبور بوده سایه شوم جمهوری اسلامی را بر بالای سرش تحمل کند٬ و نه اینکه به خاطر بهائی بودن از حقوق  اولیه انسانی و شهروندی محروم شود اما باز می گوید٬ "کتاب اقدس مجموعه ای از قواعد سخت٬ پیچیده٬ عجیب و قریب٬ متعلق به شرق باستان٬ نامفهوم و به طوری کلی مجموعه ای از قوانین طاقت فرسا است". از این پس هرکسی تصمیم گرفت بهائی شود طاقتش را ببرد بالا. بهائی باید نوزده روز در سال روزه بگیرد٬ هر روز حداقل یک بار نماز بخواند٬ عرق هم نخورد و البته مانند هر دین دیگری٬ خاک تو سری کردن هم در این دین ممنوع شده. آقای لطفی٬ اگر طاقت فرسا است٬ فاصله بگیر!

در کل این مقاله جملات نامفهوم زیادی به چشم می خورد. که این همه می تواند برآیند غرض ورزی های آن دانشمند! سوئیسی (که در دشمنی و کینه ورزی مجبور بوده منطق را فدا کند) ٬ به علاوه گیجی و بی اطلاعی این دانشمند ایرانی کارمند خبرگزاری باشد. خواننده محترم به من بگوید معنی این جمله چیست٬ که می گوید: "تعالیم بهائی در جهت اهداف تشکیلات جهانی بهائیت به تعالیم ایدئولوژیک بدل شده است" شما را به امامزاده زید قسم بگوئید معنی این جمله چیست. و بعد در دنباله همین حرف برای اینکه ظاهری پذیرفته تر به نوشته اش بدهد٬ به آیات 122 و 125 کتاب اقدس اشاره می کند که بر اساس این آیات "بهائیت در تقابل با دموکراسی" قرار می گیرد. که به نظر من هیچ ربطی ندارد. آیه 122 کتاب اقدس می گوید ببین مردم چقدر کم عقلند. کارهائی را که برایشان مضر است می خواهند انجام دهند ولی به کارهائی که بدردشان می خورد اعتنائی ندارند و در آیه 125 می گوید بدانید که آزادی حقیقی در پیروی از تعالیم من است (ترجمه خودمانی برای هر دو آیه).  این آیات از زبان پیامبر و خدا نازل شده و بسیار طبیعی است که پیامبر مردم را به پیروی از تعالیمش تشویق کند. اصلا کار پیامبر همین است. کدام پیغمبر دیگری را می شناسید که گفته باشد هر کس از مردم هر غلطی دلش خواست بکند. پیغمبر کارش نصیحت کردن است. هرکه خواست مؤمن می شود و هر که نخواست می رود دنبال یک پیغمبر دیگر. این چه ربطی به "تقابل با دموکراسی" دارد که ایشان اشاره می کند. تازه اگر چیزی با دموکراسی در تقابل باشد٬ می شود در توافق با جمهوری اسلامی. آیا تا به این حد در تقابل با دموکراسی بودن بد است؟ مواظب حرف زدنتان باشید که مصداق تف سر بالا نباشد.  

و اما آنچه که به نظر من هدف اصلی آقای لطفی از این همه صغرا و کبری کردن است٬ این است که به نتایج دلخواه جمهوری اسلامی برسد. می گوید "فیچیکیا تشکیلات بهائیت را به دلیل تمایلات افراطی تهدیدی برای دولت ها می داند" که بعد نتیجه گیری کند که "نباید تعجب کرد که فعالیت تشکیلات بهائیت در بسیاری از کشورها ممنوع اعلام شده است زیرا فعالیت آنها در جهت تهدید دولت و همراه با فعالیت های براندازنده است". خیلی جالب است اگر ادبیات فیچیکیا تا به این حد به بی ادبیاتی جمهوری اسلامی شبیه است. یعنی استفاده از لغاتی مانند "فعالیت های براندازنده!" که به طور حتم ذائقه مترجم نیز در ایجاد این شباهت بی تأثیر نبوده است. گو اینکه نه مؤلف و نه مترجم هیچکدام سعی نمی کنند توضیح بدهند که اینها کدام کشورها هستند که فعالیت بهائیان را ممنوع اعلام کرده اند. و می گوید "بسیاری از کشورها". یعنی چند کشور؟ بغیر از عربستان سعودی که اگر غیر مسلمان به مکه برود خونش هدر است. و یا چین که به هیچ دینی اجازه تبلیغ نمی دهد. همین مدعیان اسلام ناب اگر راست می گویند بروند به چین و اسم اسلام را بیاورند تا از نه هر جا بد تر آویزانشان کنند. اما چیزی که بیش از همه باید مورد توجه قرار گیرد شباهت جمهوری اسلامی است با گربه مرتضی علی. هر جور که ولش کنی باز چهار چنگولی می رود سر داستان براندازی. گوئی که هیچ بهانه غیر موجه دیگری برای سرکوب دگراندیشان نمی یابد جز اینکه به آنها اتهام براندازی بزند. اتهامی گنگ و بی معنی که می شود به هرکسی وارد کرد به هر دلیل خنده داری که فقط با عقل آموزش ندیده قضات دادگاه های انقلاب سازگاری پیدا می کند. و باز هم همان قبرستان کهنه ها که همچنان می شکافند. باز می گویند هویدا بهائی بود و پنهان می کرد. شاید اگر به دقت تاریخ معاصر را بکاویم٬ هیچ کسی از زمامداران رژیم گذشته به اندازه هویدا به آخوندها میدان نداد. به قولی گمان می کرد که با جلو انداختن مذهبی ها جلوی کمونیسم را می گیرد. نمی دانست که با پر و بال دادن به آخوندها مار در آستین می پروراند. به همین دلیل بود که در روزهای قبل از پیروزی انقلاب٬ زمانی که فرصت داشت از زندان خارج شود و از ایران فرار کند٬ این کار را نکرد. چون با خود می اندیشید که این همه به این آخوندها خدمت کرده٬ در زندان شاه هم بوده٬ پس حالا به پاس این همه خدماتش آخوندها او را روی سرشان می گذارند. غافل از اینکه آخوندی مثل غفاری٬ سینه مادرش را هم گاز گرفته که به اینجا رسیده٬ چه برسد به خرخره آقای هویدا. به هر حال مقصود اینکه اگر هویدا ذره ای "بهائیت" در وجودش بود به هیچ وجه دم به دم آخوند ها نمی داد. نه هویدا و نه هیچ یک از صاحب منصبان بی عرضه شاه فقید و نه حتی خود اعلی حضرت ضعیف النفس آریا مهر که آقای لطفی از او بعنوان حامی بهائیان "به منظور سرکوب و جلوگیری از نفوذ روحانیون شیعه" یاد می کند. البته لطفی این جملات را از قول فیچیکیا نقل می کند٬ ولی من نمی توانم تصور کنم که یک فرد سوئیسی به چه دلیل باید علاقه مند به این مبحث باشد. مگر اینکه این علاقه را مشتریان پولدار تری برایش ایجاد کرده باشند. یا اینکه لطفی از خودش در آورده. می گوئیم فیچیکیا نفهمید یک حرفی زد. آقای لطفی که ایرانی است. باید خوب بداند آن دورانی را که همان آقای شاه که او را طرفدار بهائیان می دانند٬ در جهت همان سیاست های غلطی که هویدا هم داشت٬ گمان می کرد اگر آخوندها را از خود خوشنود نگاه دارد٬ آنها هم از او حمایت خواهند کرد. و فقط و فقط به همین دلیل بود که آنطور به آن روضه خوان بی سواد٬ فلسفی٬ میدان دادند که هر غلطی دلش خواست بکند. مگر مملکت صاحب نداشت. یا اگر داشت٬ به هر جهتی که متمایل بود٬ به هیچ وجه نمی توانست حامی بهائیان باشد. و الا رادیو سراسری مملکت را در اختیار این آخوند نمی گذاشتند. عکسهائی که از صحنه های خراب کردن سقف (گنبد) مرکز بهائیان در تهران به جا مانده بسیار گویاست. در این میان یک عکس به خوبی گویای روابط دربار با آخوند هاست. آن عکسی که کارگران دارند با کلنگ سقف گنبد را خراب می کنند و فلسفی هم با آن قیافه درهم مچاله شده مثل سر عمله (البته با یک درجه ترفیع) بالای سر کارگران ایستاده و جالب تر از همه اینکه تیمسار باتمانقلیچ هم کلنگی به دست گرفته و می کوبد! عکاس هم این صحنه را ثبت کرده به نشانه ارادت اعلی حضرت و عملگی تیمسارهایش برای آخوند ها.

لطفی همه این حرفهای بی پایه را می زند که نتیجه دلخواه خودش را بگیرد. بعد از نتیجه گیری بی ربط اول٬ که می خواست اتهام "بر اندازنده" بودن به بهائیان بزند٬ که در باره اش صحبت کردیم٬ در آخر مطلبش باز از قول همان همکار! سوئیسی می گوید "طبیعی است که این تشکیلات با خشم فزاینده توده های مردم روبرو شود". این یعنی همسوئی با همان طوماری که در نماز جمعه ها بر علیه جامعه بهائی جمع کردند و سعی داشتند که آنرا به یک حرکت خود جوش مردمی نسبت بدهند. که یخشان نگرفت و موجب رسوائی بیشتر جمهوری اسلامی شد.

در آخر مقاله بعنوان هشداری به بهائیان٬ و یا بعنوان مژده ای برای مخالفان جامعه بهائی٬ می گوید که "ترجمه فارسی این کتاب در دست اقدام است" که خود نشانگر حجم وقت و هزینه ایست که  جمهوری اسلامی در مخالفت با جامعه بهائی صرف می کند. کتاب "راست را کژ انگاشته اند" تألیف شفر و همکاران٬ می تواند بسیار کتاب خوبی در معرفی آئین بهائی باشد. ولی کتاب پر حجم و قطوری است و خواندنش انگیزه می خواهد. که آقای لطفی و همکاران این انگیزه را هم بزودی ایجاد خواهند کرد.

 

یادداشت: اگر کسی به نسخه الکترونیکی ترجمه فارسی کتاب "راست را کژ انگاشته اند" دسترسی دارد٬ لطفا بنده و دوستان را هم بی نصیب نگذارد. از قرار معلوم باید بزودی این کتاب را در دسترس همه قرار داد.

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

ما با جمهوری اسلامی طرفیم

گلستان جاوید اصفهان هم از آسیب انقلابیون اسلام ناب زده در امان نماند. خبر تأسف باری که در کنار صدها دیگر از این دست جای گرفت.

http://www.hrairan. com/Archive_ 87/1123.html

http://www.youtube. com/watch? v=hHKboiwlQIo

این نخستین باری نیست که گورستان های بهائی هم سهمشان را از تیرهائی که دشمنان آئین بهائی هر روز به سمت این جامعه بی دفاع نشانه می روند٬ دریافت می دارد. بعد از انقلاب اسلامی٬ آن زمان که هیولای عقده های فروخفته مرتجعین به قدرت رسیده٬ سوار بر مرکب بی مایگان ترقی خواه٬ امام زمان وار٬ عجل الله گویان٬ تا زانو در موج خون فرو رفت٬ جامعه بهائیان ایران خود را در برابر سیل مخرب و بنیان کن همان ارتجاع کور مذهبی یافت که سالها آن را تجربه کرده بود٬ ولی اینبار آنرا در لباس دولت و قدرت و حکومت می یافت. بهائی ایرانی دستگیر شد٬ کشته شد٬ تبعید شد٬ بی کار شد٬ بی پناه شد و آن شد که باید هفتاد من کاغذ مثنوی سرود برای دیباچه ای بر این رنجنامه. و اما چه شد که باید گورستان های بهائی هم تخریب می شد!

پس از تخریب گورستان های بهائی٬ در سالهای آغازین پس از انقلاب٬ در بسیاری از شهرها٬ مسؤلان محلی بزودی مجبور شدند که با واقیت روبرو شوند. واقعیتی به تلخی و شومی مردۀ بر زمین مانده. بهائی مرده٬ گلستان جاوید ویران شده٬ گورستان عمومی شهر هم جای مردگان بهائی نیست. چه که اگر در آنجا دفن شوند٬ همان شب اول قبر از اعماق خروارها خاک٬ به ریش کثیف نکیر و منکر خواهند خندید و دکان خاک آلودشان را بعد از پانزده قرن بر سرشان خراب خواهند کرد. پس ناگزیر از این شدند که قطعه زمینی را برای این منظور در اختیار بهائیان قرار دهند. تقریبا در اکثر شهرهای ایران آنچه که هم اکنون بعنوان گورستان٬ یا به اصطلاح بهائی آن٬ گلستان جاوید٬ مورد استفاده قرار می گیرد٬ قطعه زمینی است نسبتا با فاصله از شهر وطبعا دور از امکانات شهری مانند آب لوله کشی و برق. که اداره آنها را بیش از پیش دشوار می سازد. و البته در تمام این سالها از دستبردها و خرابکاری های عمال حکومت اسلامی در امان نبوده اند. بارها و بارها بهائیان در این زمینهائی که اکثرا بایر بوده اند و موات (که اگر نبود برای این منظور اختصاص نمی یافت) ٬ اقدام به درختکاری و ایجاد فضای سبز کرده اند٬ و مدتی بعد تمام آن درختان را کمر شکسته و ریشه کن شده یافته اند. در همین گورستان اصفهان حدود دوهزار و پانصد اصله درخت را از بین بردند. به دفعات بسیار٬ وقتی که برای تشییع جنازه به گورستان رفته اند٬ جاده های دسترسی را مملو از نخاله های ساختمانی و زباله های شهری یافته اند. یا با سنگ قبرهای شکسته روبرو شده اند. گوئی برای پدران و مادران ما آرامگاه ابدی متصور نیست. گاهی صحنه ای را در پیش چشم می آورم که شب است٬ هوا ابری و غم گرفته است٬ شبی بی مهتاب است و نازنین پدربزرگم آرمیده است. آنگاه مردکی الدنگ با  ریشی نتراشیده و دستانی آلوده بر مزارش می آید و درختی را که عمو بر بالای سرش کاشته می شکند و سنگ قبرش را می خراشد.

به راستی این مرده آزاری از سوی جمهوری اسلامی به چه معناست؟ قطع دو هزار و پانصد اصله درخت در گلستان جاوید اصفهان٬ یقینا محصول بد مستی های شبانه اشرار محلی نیست. چه کسی اینگونه٬ چون جمهوری اسلامی و وابستگانش و همفکرانش٬ به تمام قوا سعی در محو  فیزیکی و اجتماعی جامعه بهائی دارد؟ آیا جمهوری اسلامی واقعا فکر می کند که با استخدام لباس شخصی های مفت خور جمهوری اسلامی برای خرابکاری٬ کسی رد پای حکومت را بر این ویرانه به جا مانده نمی بیند؟  قطع یک درخت کافیست که مأموران شهرداری و محیط زیست را یا برای اجرای قانون و یا برای اخاذی در اسرع وقت به محل بکشاند. حال چگونه است که پس از قطع این تعداد از درختان همه مسئولین مربوطه لب به سکوت دوخته اند.

تیغی که تاریخ به دست این زنگیان مست داد٬ اکنون بر سر زنده و مرده فرود می آید و بر سر هر آن چیز و هر آنکس که با خرافات و توهمات این تیغ کشان بی مایه همخوان نباشد. از این منظر مردگان بهائی هم "نقص پرونده" دارند٬ مردگان بهائی هم "اقدام بر علیه امنیت نظام" می کنند. آیا اینکه گورستانهای بهائی هم از گزند جمهوری اسلامی و همدستانش دور نمی ماند٬ نشانه ای آشکار بر عمق دشمنی و بهائی ستیزی جمهوری اسلامی نیست؟ دشمنی با هر آنچه که نشانی از بهائی بودن دارد.

این را فقط نوشتم برای آن دسته از دوستان عزیزم که به جز خوش قلبی و خوب انگاری از ایشان ندیده ام. بارها دیده ایم که بعد از همه بلاهائی که ممکن است بر سر یک بهائی بیاورند٬ و وقتی که جمهوری اسلامی از آن بیم دارد که شخص مورد ستم صدای دادخواهی اش بلند شود و این شکایت به گوش مراجع بین المللی برسد٬ و برگ سیاه دیگری بر سیاهکاری های جمهوری اسلامی اضافه شود٬ در این میان شخصی از میان اینان بعنوان دوست و ناصح مشفق به شخص بهائی نزدیک می شود و به او توصیه می کند که اگر این قضیه را به سکوت بگذراند٬ مشکلش زودتر حل خواهد شد. می گوید که تو هیچ مگو٬ من خود مراقبم. و چه کند آن بهائی٬ که به دارازای عمر به او آموخته اند "بد مشنو و بد مبین". پس ممکن است پیش خود گمان کند که در جمهوری اسلامی هم آدم خیر خواه پیدا می شود!! در این حکومت اسلامی که دشمن قسم خورده جامعه بهائی است آنچنان که تحمل مردگان بهائی را هم ندارد.

در میانه این همه مشکلات و بلاهائی که هر روز بیشتر از روز قبل بر جامعه بهائیان ایران وارد می شود٬ تنها و اثر بخش ترین اقدامی که جامعه بی پناه بهائیان ایران می تواند انجام دهد این است که این شجاعت مثال زدنی را که در تمام این سالها از خود به نمایش گذاشته٬ در جهت دادخواهی و پی گیری صحیح موارد نقض حقوق بشر از طرق قانونی ممکن به کار گیرد. به طور حتم مراجعه به دفاتر دولتی و حقوقی در ایران کار ساده ای نیست. مراجعه به اداراتی که فساد و ارتشا تمام ارکان آنرا فرا گرفته. به علاوه این که عموما افرادی که بر مسند مراجع حقوقی٬ قضائی و انتظامی تکیه می زنند از همفکران جمهوری اسلامی اند و بهائی ستیز و از پیش معلوم است که چگونه با بهائیان ستم دیده برخورد خواهند کرد. اما مراجعه٬ پی گیری و دادخواهی مفید ترین اقدامی است که می شود در این شرایط انجام داد. حد اقل دستاورد این چنین اقدامات این است که مدارک محکم و مستدل تری برای ارائه به مراجع بین المللی فراهم می شود. و در صورت عدم امکان ارائه دادخواهی به مسؤلین قضائی ایرانی باید از هر امکانی برای مطلع نمودن جامعه بین المللی بهائی٬ از مشکلاتی که برای افراد بهائی ایجاد می کنند استفاده نمود. خطرناکترین ترین اتفاقی که ممکن است برای یک فرد بهائی بیفتد این است که در صورت گرفتاری در دام دشمنان امر٬ اینگونه تصور کند که با مسکوت گذاشتن موضوع مشکلات به آرامی از سر او رفع خواهد شد. تجربه این سالها نشان داده است که این سکوت فقط فرصت بیشتری برای معاندین امر بهائی ایجاد می کند برای بیشتر ضربه زدن به پیکره جامعه بهائی و البته در نوبت اول به خود فرد مورد ستم. اینکه گاهی از گوشه و کنار از دوستان بهائی می شنوم که یکی از این حضرات را بهتر از دیگری می دانند و یا فی المثل می گویند آن یکی آدم خوبی بود یا آن دیگری طینتش خوب بود و از این قبیل تصورات. به فرض محال که اینگونه هم باشد٬ چیزی از اصل موضوع تغییر نمی کند. و آن اینکه ما با جمهوری اسلامی طرفیم که دشمن قسم خورده هرچه بهائی و "بهائیت" است. ما با جمهوری اسلامی طرفیم و از این کوزه جز جنایت و نفرت برون نمی تراود.    

  

         

۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

انگلیس٬ دست نشانده بهائیت!

در گذشته هر کسی از والده محترمه می رنجید٬ با اولین مینی بوس یا گاری اسبی موجود٬ خود را به شهر می رساند و خواننده می شد. بعد از حکومت اسلامی این رنجیده خاطران جذب حرفه شریفه روضه خوانی شدند. در زمان سردار سازندگی بساز و بفروش٬ در دوران اصلاحات مستند ساز٬ و در زمان حکومت "دکتر" ها بر مردم٬ این شخصیتها اغلب محقق می شوند.

جهان نیوز اینگونه گزارش می دهد: "به گزارش فارس٬ سید مجید تفرشی پژوهشگر و محقق ایرانی ساکن لندن ...". که گزارشی است از سخنان آقای تفرشی که به گفته فارس هم محقق است و هم پژوهشگر!

http://www.jahannews.com/fa/pages/?cid=34586

آقای تفرشی راجع به تلاش رادیو بی بی سی برای اعمال نفوذ در تغییر مسیر وقایع در ایران به نفع دولت متبوع این رادیو مطالبی را عنوان می کند و شواهدی تاریخی می آورد که من نمی دانم راست می گوید یا دروغ. و آنقدر از پیشینه روابط دیپلماتیک ایران و انگلستان نمی دانم که بخواهم در مورد صحت و سقم مطالب ایشان در این قسمت به قضاوت بنشینم. گو اینکه رگه هائی از تئوری دسیسه دائی جان ناپلئونی نیز در آن دیده می شود. ولی آنچه که جالب تر از سایر قسمتهاست٬ قسمت انتهائی این گزارش است که اشاره می کند به سخنان این آقا در مورد نفوذ بهائیان در رادیو بی بی سی٬ و می گوید: "هم اکنون نیز بهائیان حضور و نفوذی گسترده در بخش فارسی سرویس جهانی بی بی سی دارند". گویا تحقیقات جدید پژوهشگران متعهد به حکومت دارد به نتایج جالبی می رسد. سالها گفتند که بهائیان دست نشانده استعمار انگلیس اند. گو اینکه همزمان با انتشار این گزارش٬ سمیناری تحت عنوان "ایران و استعمار انگلیس" در جریان بوده که جمعی از ارائه دهندگان مقالات٬ دوباره همین داستان کهنه چرکمرده را باز "گفته اند" و باز "خندیده" اند. خودشان. ولی ایشان ادعا می کند که بهائیان در رسانه های انگلیسی نفوذ دارند. چرا که نه. سالیانی آنگونه گفتند٬ حال این طور دگر. چه عیبی دارد. همه دروغها به یک اندازه دروغند. هیچکس باجی به آن دیگری نمی دهد. احراز شغل در یک سازمان به معنی نفوذ در آن سازمان نیست. و اگر رادیو بی بی سی فارسی به سبب نقض گسترده حقوق بشر در ایران مطالبی را به این موضوع اختصاص می دهد٬ (همانطور که به زبانهای دیگر) ٬ و طبعا از بهائیان نیز به عنوان یکی از گروه هائی که مورد ستم های بسیار قرار دارند٬ نامی به میان می آورد و یا خبری درج می کند٬ نشانه نفوذ بهائیان در این رسانه نیست. یا شاید این نتیجه گیری در قیاس با رسانه های دولتی ایران عنوان می شود که هر خبر و مطلب مندرجه نیاز به پشتوانه ای با نفوذ دارد و دستوری از بالا!

ما به هر حال طالب صلح و صفائیم. اگر عنوان کردن این مطالب تحقیقی موجب کاسته شدن از میزان کدورت این پژوهشگر با آتیه از والده مکرمه می شود٬ ما هم حرفی نداریم. 

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

هشدار

چند روز پیش خبری در سایت تابناک درج شده بود که آنرا بسیار ناخوشایند یافتم. اما آنقدر نا مربوط و دروغ بود که فقط از کنارش گذشتم. ولی با مراجعه مجدد به خبر فوق الذکر و مشاهده حجم نظرات مخاطبان موافق (و فقط موافق)٬ فکر کردم که خوبست قدری در این باره صحبت کنیم.

http://tabnak.ir/pages/?cid=20506

 

از آنجائی که این وبسایت خود را "خبری - تحلیلی" می نامد٬ پس می تواند هر چرندی را اگر نه بعنوان "خبر"٬ که بجای "تحلیل" به خورد خواننده دهد. خبر اینگونه آغاز می شود که خبرنگار از "سهل انگاری" مسئولین در برخورد با بهائیان ابراز نگرانی می کند. گویا معتقد است که در این زمینه کم کاری شده! سپس شماری از خبرهای پیشین را که گویا پیش از این نیز توسط همین شرکت خبرپراکنی انتشار یافته٬ مرور می کند. و نهایتا به اصل موضوعی که می خواهد می پردازد. اینکه در شهرک بهارستان اصفهان٬ بهائیان اقدام به خرید املاک٬ بیش از مقدار لازم برای رفع نیازهای شخصی شان٬ کرده اند. دیگر اینکه "واحد های تجاری بسیاری از پاساژهای اصفهان و نیز برخی مغازه های چهارباغ اصفهان با هجوم بهائیان روبرو شده است".

این خبر نیز به وضوح از سبک و روش کلی خبرگزاریهای وابسته به حکومت در حمله به بهائیان پیروی می کند. خبری فاقد هرگونه مأخذ وآمار و سراسر کلی گوئی٬ به همراه استفاده از واژگان تحریک کننده ای مانند "استفاده از واسطه" یا "هجوم". البته جای تعجب نیست اگر سایت تابناک شاخک هایش برای مسائل اقتصادی تکان بخورد. ولی آنچه که موجب نگرانی است٬ این است که گویا هنوز به انتهای سر دراز این قصه نرسیده ایم. نظرات تماما موافقی که بعد از این خبر به چشم می خورد٬ از جهاتی قابل توجه است. اینکه لزوما به اصل خبر کاری ندارند و فقط حاوی نوعی حمله٬ نادرست شماری و بی احترامی به بهائیان و عقاید آنهاست. به اضافه اینکه فراوانی اشتباهات منطقی و نوشتاری خود گویای بکارگیری نیروهای آشنا و همکاران نزدیک گرداننده محترم این سایت است. گویا که "اسمال تیغ زن" پس از آزادی از زندان٬ بدون فوت وقت به مسئولیت های فرهنگی سابقش گمارده شده و همکاری هایش را با مسئولین از سر گرفته است!

اینکه ابتدا چنین خبری درج درج شود و بعد اینگونه اقدام به جو سازی می کنند٬ آنهم زمانی که مشخصا نوک مگسک ژنرال املاک بهائیان بهارستان و چهارباغ را نشانه رفته٬ بسیار نگران کننده است. نگرانی از اینکه٬ این آقایان پس از زمینه سازی های لازم در صدد برآیند تا کم کاری هائی را که از آن یاد کرده اند جبران کنند. به اینصورت هم با جلوگیری از پیشرفت اقتصادی بهائیان٬ در راستای تحقق اهداف حکومت٬ برای خود اجر اخروی خریده اند٬ که گویا سخت به آن نیازمندند٬ و هم اینکه اگر یک اجر دنیوی هم به جیب امت سرازیر شد٬ جای دوری نرفته است.         

فریاد

در این لحظه که ساعتی از شب سپری شده و قصد دارم که حتما این وبلاگ را در همین ابتدا بدون مطلب رها نکنم٬ هیچ چیزی پیدا نکردم که بهتر از این شعر جاودانه استاد اخوان ثالث گویای حال ما و وصف هزاران مثل ما باشد. شعر "فریاد". به یاد اخوان که عمری با شعرش فریاد زد٬ و با فریادش شعر خواند. و به یاد عمر بی فریاد ما٬ که عمری به جای فریاد٬ شعر اخوان را در پستوی خانه با خود نجوا کردیم که آرام شویم. مبادا که فریاد زنیم. مبادا که تارهای صوتیمان پاره شود. حال  فرزندانمان را از تارهای صوتی ما حلق آویز می کنند.

 

فریاد

 

خانه ام آتش گرفته است٬ آتشی جانسوز

هر طرف می سوزد این آتش٬

پرده ها و فرشها را٬ تارشان با پود.

من به هر سو می دوم گریان٬

در لهیب آتش پر دود.

وز میان خنده هایم٬ تلخ٬

و خروش گریه ام٬ ناشاد٬

از درون خسته سوزان٬ 

می کنم فریاد٬ ای فریاد! ای فریاد!

 

خانه ام آتش گرفته است٬ آتشی بی رحم.

همچنان می سوزد این آتش٬

نقشهائی را که من بستم به خون دل٬

بر سر و چشم در و دیوار٬

در شب رسوای بی ساحل.

 

وای بر من٬ سوزد و سوزد

غنچه هائی را که پروردم به دشواری٬

در دهان گود گلدانها٬

روزهای سخت بیماری.

 

از فراز بامهاشان شاد٬

دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب٬

بر من آتش به جان ناظر٬

در پناه این مشبک شب.

من به هر سو می دوم٬ گریان از این بیداد.

می کنم فریاد٬ ای فریاد! ای فریاد!

 

وای بر من٬ همچنان می سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان٬

و آنچه دارم منظر و ایوان.

من به دستان پر از تاول

این طرف را می کنم خاموش٬

وز لهیب آن روم از هوش.

زآن دگر سو شعله بر خیزد٬ به گردش دود.

تا سحرگاهان٬ که می داند٬ که بود من شود نابود.

خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر٬

صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر.

وای٬ آیا هیچ سر بر می کنند از خواب٬

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.

می کنم فریاد٬ ای فریاد! ای فریاد!