۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

ماسه سریع

باز هم دیشب تلویزیون یکی از این فیلم های چاخان اکشن پخش می کرد. یک چیزی در همان مایه های "ایندیانا جونز". من فیلم اکشن خیلی دوست دارم. از فیلم های تخیلی هم زیاد بدم نمی آید. اما به نظرم رسید یک چیزی را در مورد صحنه ای از فیلم دیشب توضیح بدهم که حتما نمونه ی این صحنه را در فیلم های بسیاری مشاهده کرده اید. صحنه ای که یک نفر (معمولا قهرمان داستان) دارد راه می رود یا می دود٬ و معمولا در حال فرار٬ در گودالی از ماسه های روان فرو می رود. که حالا اگر طرف قهرمان داستان باشد یک جوری دستش به جائی بند می شود و خودش را می کشد بیرون. اگر هم "آدم بده" باشد به سرعت فرو می رود. اما در حقیقت تا جائی که من می دانم یک چنین پدیده ای به این صورت که در فیلمها نشان می دهند وجود ندارد و حقیقت قضیه اگر چه که شبیه به این تخیلات است٬ ولی قدری متفاوت است.

این کیفیت در خاکهای دانه ای بوجود می آید و در مورد خاکهای چسبنده (مانند خاکهای رسی) مکانیسم کاملا متفاوتی وجود دارد که ما الآن کاری به آن نداریم. اما در مورد خاکهای دانه ای مانند ماسه ریزدانه (مثل ماسه های ساحلی) می تواند پدیده ماسه روانگونه اتفاق بیافتد. زمانی که یک حجم ماسه در میان توده های نفوذ ناپذیری مانند توده های رسی محبوس باشد (یعنی که نتواند آب محبوس در خودش را به لایه های دیگر تخلیه کند) ٬ و در عین حال توسط یک منبع آب مانند سفره آب زیرزمینی که با فاصله کمی از توده ماسه ای می گذرد٬ از پائین شروع به اشباع شدن کند (معمولا این طوری می شود) ٬  و آب با فشار منفذی تا سطح ماسه بالا رود٬ ماسه کاملا اشباع می شود. در صورتی که اندکی بیشتر آب به این مجموعه اضافه شود (بیش از حالت اشباع) ٬ ماسه حالت روانگونگی به خود می گیرد. لرزش و ارتعاشات می تواند این حالت را تشدید کند.

با توجه به توضیحات نامفهوم و گنگ بنده در فوق٬ دو مشکل اساسی در فیلم های سینمائی وجود دارد. یکی اینکه تصور کارگردان های غالبا خنگ فیلم های اکشن از ماسه روانگونه یک چیزی است مثل ماسه های روان! مثل آنها که در کویر لوت خودمان دیده ایم یا در عربستان یا در بقیه صحراهائی که می توانید نام ببرید. که با باد مداوما تغییر شکل می دهند. بنا بر همین تصور معمولا صحنه هائی را که قرار است یک نفر در ماسه فرو برود در جاهای خشک خلق می کنند. که این به نظر بعید می رسد. چرا که در مناطق خشک سطح آب زیر زمینی معمولا پائین است. یکی از شرایط بوجود آمدن روانگونگی ماسه این است که محیط مرطوب باشد. چرا که اگر ماسه مرطوب نباشد٬ اصطکاک بین ذرات ماسه مانع از فرورفتن شیء به درون ماسه می شود (تمام داستان همین است). دیگر اینکه تصور اشتباهی از نام این ماسه ها برای کارگردانان بوجود می آید. این ماسه ها را "ماسه سریع" هم می نامند. به همین دلیل کارگردانها تصور می کنند که این توده ماسه به مانند یک ماشین عجیب و غریب٬ هرچه را که در آن بیافتد به سرعت در خود می بلعد. به همین خاطر شخصیت داستانی مورد نظر در حالی که از وحشت و بهت بی حرکت شده با سرعت از پائین به بالا در ماسه ها فرو می رود. در حالی که اگر یک وقت٬ خدای ناکرده٬ یک نفر در تله ماسه های سریع افتاد٬ بهترین کاری که می تواند بکند این است که بی حرکت بماند و تقلا نکند. تقلا کردن موجب فرورفتن بیشتر می شود. زیرا که وزن مخصوص آدمیزاد از ماسه خیس کمتر است. پس نباید با دست و پا زدن زیادی ماسه ها را کنار زد تا بیشتر فرو رفت. بلکه باید سعی کرد که با تغییر زاویه بدن نسبت به سطح بالائی ماسه روی آن خوابید (افزایش سطح تماس). در این صورت به خاطر وزن مخصوص کمتر دیگر خطر فرورفتن وجود ندارد. در این حالت می توان سینه خیز از گودال "ماسه سریع" بیرون آمد. نکته دیگر اینکه به ندرت در طبیعت گودال های ماسه سریع عمیق تر از سه تا چهار فوت پیدا می شود. بنابراین از این صحنه ها که یک نفر توی گودال این جور ماسه ها می افتد و به سرعت غیب می شود بی خودی نترسید. اگر یک آدم بالغ با قد متوسط باشید احتمال اینکه کله شما بیرون بماند زیاد است.

خوب بخوابید٬ بدون کابوس. مثل این رفیق ما.   

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

حاجی فیروز

دیشب حاجی فیروز آمده بود محله ما. تا دیدمش شناختمش. از لباسهای قرمزش شناختمش. وضع و حالش خوب شده بود. آب زیر پوستش آمده بود. یک دست لباس قرمز نو نوار هم برای خودش گرفته بود. احتمالا از حراجی سیرز خریده بود. دهاتی ها که می آیند اینور آب خیلی با این مغازه حال می کنند. اول تعجب کردم که این مردک این وقت سال اینجا چه غلطی می کند. الآن که تا شب عید هنوز خیلی مانده. ولی بعد دیدم دارد دلیوری می کند. فکر نمی کنم پیتزا دلیوری می کرد چون جعبه هایش گنده تر از این حرفها بود. حکما برای چلوکبابی ایرانی کار می کند. خوشحال شدم که بی کار نیست. ولی نشد که از او بپرسم دقیقا برای کدام رستوران کار می کند. اول که دیدمش خیلی ذوق کردم. داد زدم: سلام! هی مشتی! برگشت یک جوری نگاهم کرد انگار که دارد به نعل بندش نگاه می کند. من هم دیگر تحویلش نگرفتم. با خودم گفتم گور باباش! مردک دهاتی تازه به دوران رسیده. انگار یادش رفته که تا دیروز برای دو تومان دوازده تا معلق می زد. تمام دار و ندار و سرمایه اش را روی هم می کوبیدی یک دست لباس قرمز کهنه و پاره پوره بود٬ یک دایره زنگی که خودش می گفت "داریه" ٬ و یک بزغاله که با ریسمان به بند تنبانش بسته بود که در نرود. آن روزها به همه می گفت ارباب. حتی به من هم که یک بچه هفت هشت ساله بودم می گفت ارباب. "ارباب خودم سامبالی بلیکم". حالا انگار نه انگار. هر کسی نشناسدش ما که می شناسیم. توجهم جلب شد به ماشینش. خوشگل بود. حتما قسطی خریدتش. اینجا همه روی قسط زندگی می کنند. من اینجا حتی آدم دیدم با تنبان قسطی. ولی ماشینش به نظر خوب میاید. بیشتر شبیه اسنو موبیل است تا ماشین معمولی. حتما به خاطر برف زیاد اسنو موبیل خریده. تابستان می خواهد چکار کند. یا حتی شب عید. البته اینجا هر سال شبهای عید هم حتی تا خرخره توی برف بودیم. حکما برای همین ماشین اینجوری خریده. اینجا مثل جهنم آل عبا هشت ماه از سال هوا می شود منفی صفر. خیلی سرد است. تابستانها هم شاید اصلا اینجا نیست که ماشین بخواهد. شاید تابستانها بر می گردد ایران. قدیم ها تابستانها سر چهارراه گردو فالی می فروخت. الان هم شاید همین کار را می کند. الان ایران پول توی این کارهاست. دور دور زرت و زیبیل فروشهاست. حتما پاس ایرانی اش را ردیف کرده که راحت می رود ایران و بر می گردد. ممنوع الخروج و ممنوع الورود هم نیست. نمی دانم وقتی که می رود ایران این گوزن های بد ترکیبش را به کی می سپارد. حکما می دهد به فارم. نمی دانم خرج نگهداری این همه گوزن چقدر می شود. باید زیاد بشود. قبلا حتی از پس شکم یکی یک دانه بزغاله اش هم بر نمی آمد. حیوان مدام توی زباله های خیابان می پلکید به امید یک ذره غذا. آخرش هم حیوانک پلاستیک می خورد. حالا با این کار دلیوری خرج این همه "گوزن بارانی" را می دهد. خرج گوزن که هیچی٬ خرج این هیکل را نمی گوئی. قبلا ها این طوری نبود. خیلی ریقو بود. باد در تهش بند نمی شد. حالا ببین چه هیکلی شده. به قول مرحوم آقا جان بخور و پس نده شده. قدیم ها می رفت دم در شیره کش خانه ها "سوخته" گدائی می کرد میاورد خانه با ننه آقا دوتائی می زدند به بدن. الان قیافه اش که شده مثل عرق خورها. لپ هاش خیلی گل انداخته. شکمش هم که دومتر از خودش جلوتر می زند. حتما زده تو کار عرق خوری. خرجش بالاست. ما که وسعمان نمی رسد. ما هم خدا وکیلی خیلی خریم. ما هم اگر از اول به جای درس خواندن رفته بودیم دنبال پیتزا دلیوری الآن مثل این برای خودمان کسی شده بودیم. بابای ما کارمند بود٬ خودمان هم کارمند شدیم. سر دوهفته باید چشممان به دست رئیس رؤسا باشد که یک چک بگذارند توی جیبمان تا بخوریم و نمیریم. این مردک باباش خرکچی بود٬ الآن ببین چه وضع و روزگاری به هم زده. ولی ببین این ژنتیک چکار که نمی کند. ژن خر چرانی را از آقاش کشیده. یکی نیست به این بگوید آخر مردک این همه پول دادی ماشین ژیگولی خریدی چرا روی پشت بام مردم پارکش می کنی؟

 

 

دوست دارم این چند خط پرت و پلائی که در بالا نوشتم را بهانه کنم و تولد مسیح را به همه پیروانش تبریک بگویم. البته هنوز تا کریسمس مسیحیان ایرانی حدود ده روز باقی مانده. پیشاپیش کریسمس شما مبارک. امید وارم که بتوانید بر آن دینی که بر گزیده اید زندگی کنید بدون اینکه بیازارندتان. از کریسمستان لذت ببرید.

عزیزالله فخرائی    

کانون مدافعان حقوق بشر

آنچه را که شیرین عبادی بنیان گذارد٬ یعنی کانون مدافعان حقوق بشر٬ در سالهای اخیر و در پی عدم همکاری دولت ایران با بازرسان حقوق بشر سازمان ملل متحد و جلوگیری از ورود آنها به ایران٬ به معتبر ترین مرجع بی طرف و کاملا حرفه ای برای پی گیری و ارزیابی وضعیت حقوق بشر در ایران تبدیل شده بود. شنیدن خبر تعطیلی این مؤسسه توسط جمهوری اسلامی البته جای تعجب داشت. نه اینکه چرا آنرا تعطیل کردند. بلکه چرا اینقدر دیر تعطیلش کردند. این گونه تأخیرها از جمهوری اسلامی بعید است.

عکس العمل جامعه بهائی را در باره این دستگیری بسیار روشن٬ صریح٬ قاطع و شجاعانه ارزیابی می کنم.

http://news.persian-bahai.org/HRC

 

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

بهائیان ایرانی و مسلمانان افغانی

شیعه نیوز از آموزش کودکان افغانی توسط بهائیان کرمانی خبر داده.

http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=11597

و البته همانطور که می بینید این خبر را با ادبیاتی مشابه آنچه که سایر رسانه های وابسته به دیدگاه تنگ و محدود شیعه حکومتی می نگارند درج کرده است. به بهائیان می گوید "عناصر بهائی". آنچه را که یک بهائی کرمانی در خدمت به همنوع تلاش کرده می گویند "با پوشش کلاسهای تربیتی". مشکل میان جامعه بهائی ایران و حکومت اسلامی حل نشدنی است. این خبر به تنهائی حتی با این فرض که خبرنگار مربوطه هیچ غرض و مرضی هم نداشته باشد٬ و ابدا خیال تحریک افکار عمومی را ندارد و مانند آنچه که در سمنان کردند در فردای درج این خبر قصد ندارند با تکیه بر اذهان مشوش عمومی به منزل ده ها بهائی حمله کنند٬ گویای این است که تا چه حد این متولیان تشیع ناب از مقاصد و نیات و عقاید بهائیان بی اطلاعند. با این مفهوم که فردی وقتش را و آسایشش را و پولش را برای کمک به سایر انسانها صرف کند بی گانه اند. نمی توانند لحظه ای تصور کنند که پشت هر عملی منفعتی نباشد. آیا این تقصیر بهائیان است که مفهوم نوعدوستی و خدمت را٬ حالا به هر دلیلی٬ به این حضرات نیاموخته اند؟ یا اینکه واقعا تقصیر بهائیان است. چه اگر وقتی این آقایان بچه بودند با پس گردنی آنها را از مساجد بیرون می کشیدند و به منازلشان می بردند و توسط "عناصر بهائی" آموزش می داند٬ الآن مشکلی در درک مفهومی به نام نوعدوستی نداشتند.

بهائیان در دوره نسبتا کوتاهی که از تاسیس آئینشان می گذرد٬ به خصوص در سالهای پس از انقلابی که اسلامی از کار در آمد٬ در عمل سازنده بودن٬ مثبت اندیشیدن٬ و خیرخواهی را در هویت جامعه خویش متبلور ساخته اند. گورستانهایشان هرروز خراب می شود٬ آنها هرروز مرمت می کنند. اجازه کار در دوایر دولتی به ایشان داده نمی شود٬ در بخش تولید و ارز آوری سرمایه گذاری و تلاش می کنند. آنها را به دانشگاه های کشور راه نمی دهند و از ورودشان جلوگیری می کنند٬ خودشان دانشگاه تاسیس می کنند و در پرورش توان و دانش جوانان بهائی که زیرمجموعه جوانان این آب و خاک اند می کوشند. به یاد می آورم از آن سالها که حتی از ورودشان به دوره پیش دانشگاهی هم جلوگیری می شد٬ خود جامعه بهائی دوره های پیش دانشگاهی را به وسعت مملکت بزرگ ایران راه اندازی و اداره می کرد. سطح آموزشی افتضاح و مدیریت شرم آور آموزش و پرورش٬ به خصوص در شهرستانهای کوچک و دور افتاده موجب شده بود که جامعه بهائی با تاسیس مؤسسه "علوم و فنون" سعی در ارتقاء سطح تحصیلی دانش آموزانی که در مدارس جمهوری اسلامی چیزی جز رفع تکلیف و پشت هم اندازی به آنها آموزش داده نمی شد می نمود. و بسیاری از این نمونه ها. و این همه در حالی بود که تمام این مؤسسات بهائی بارها و بارها مورد حمله سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی قرار گرفت. همین دانشگاه بهائی چندین و چند بار مورد حمله قرار گرفت٬ مسؤلین آن به زندان افتادند و اموالش توقیف شد. مؤسسه تقویت درسی بارها با مشکل توقیف اموال روبرو شد و بسیاری از این قبیل. آنقدر این داستان شورش در آمده که گاهی فکر می کنم جمهوری اسلامی از این ناراحت است که جامعه بهائی دارد وظایف دولت را انجام می دهد! ایجاد شرایط مطلوب تحصیلی برای کودکان و نوجوانان مملکت وظیفه دولت است. فراهم کردن شرایط برای تحصیلات عالیه هم از وظایف دولت است. تضمین امنیت اماکن مذهبی و عمومی اقلیت های ایرانی هم وظیفه دولت است. آیا این بار هم در مورد کودکان افغانی جمهوری اسلامی از این ناراحت شده که بهائیان دارند وظایف دولت بی مسئولیت ایران را انجام می دهند؟ آیا این شرم آور نیست که پس از گذشت این همه سال افغانی ها حق ندارند کودکانشان را در ایران به مدرسه بفرستند؟ غیر قانونی بودشان را بهانه می کنند؟ اگر غیر قانونی بودن خوب نیست پس چرا جلوی اقامتشان را نمی گیرند که از ایشان سوء استفاده هم نشود؟ آیا جمهوری اسلامی می داند چند درصد از این کودکان در ایران به دنیا آمده اند؟ آیا در ایران به دنیا آمدن و فارسی را با لحجه ایرانی سخن گفتن به معنی ایرانی بودن نیست؟ اگر بودن آنها غیر قانونی است چرا پس از نگاه داشتن آنها در اردوگاه قرنطینه پناهندگان اخراجی و اخاذی از سازمان ملل بابت نگاه داشتن آنها و هزینه کردن یک دهم آن پول برای آن بی نوایان آنها را هنوز به افغانستان نفرستاده دوباره از در پشتی وارد ایران می کنند؟ آیا از این برآشفته اند که یک نفر بهائی پیدا شده کاری را که  ایشان بعنوان یک دولت در تمام این سالها برای این پناهندگان نکرده اند٬ در حد توانش و برای هر تعداد از این انسانها که می تواند انجام می دهد؟ جالب است که این نشریه شیعه نیوز در بالای صفحه این نشریه لعنت فرستاده به آنها که درحق آل محمد ظلم می کنند. افاغنه که مسلمانند و آل محمد. برای که این لعنت را می خرند این شیعیان؟!

 

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

جمع سه هنر در یک هنرمند (نزد ایرانیان است و بس) !

ره پویان وصال آقا قطعا تنها گروه و جریان متحجر منتظرالقائم نیست که پس از روی کار آمدن دولت احمدی نژاد عرصه بی انتهائی برای فعالیت یافته است. زمانی که زمام امور دولت و مملکت به دست قشری ترین و خرافاتی ترین گروه از مدعیان قدرت می افتد٬ طبیعی است که نه تنها مسیر برای سر بر آوردن چنین جریانهائی هموارتر می شود٬ بلکه قوای حاکمه سرسپرده ترین نیروهای خود را در بین این افراد جستجو کرده و به تدریج مرزهای بین نیروهای رسمی دولتی و اوباش غیر رسمی از میان می رود. پس از خواندن خبر نقد و بررسی بهائیت در سمنان!!! دور از انتظار نبود که اینبار مأمورین رسمی تر حکومت به منازل شخصی بهائیان حمله کنند و آنها را به طور خصوصی در محل مورد نقد و بررسی قرار دهند! این همکاری تنگاتنگ بین نیروهای دولتی و لات و لوت های مسجدی و هیأتی واقعا تأثر برانگیز است. و از همه جالبتر اینکه زمانی که تا به این حد نخبه گرائی در مملکت حاکم می شود٬ برای مسئولین چاره ای باقی نمی ماند که برای مقاصد بهائی ستیزیزانه در سمنان٬ آقای انجوی نژاد را از شیراز به سمنان بفرستند. گویا که ایشان در این مورد بهترین و ماهرترین دشمن قسم خورده بهائیان اند٬ که نظیرشان در جاهای دیگر پیدا نشده (من اصلا در این مورد بحثی ندارم)  و حتما ایشان باید به محل اعزام شوند. این موضوع مرا به یاد سالهای نه چندان دور گذشته انداخت. زمانی که یک نفر با نام مستعار طلوعی دور مملکت راه افتاده بود و نفس کش می طلبید و بهائی می کشت. حالا نوبت رسیده به این یکی دسته گل محمدی.

 

در حقیقت آنچه که روند دادخواهی برای احقاق حقوق مسلوبه بهائیان را از تجربه ی غالب غیر ایرانیان مدافع حقوق بشر متفاوت می سازد٬ همین موضوع هم ریشه بودن صدمات وارده بر جامعه بهائی از سوی قوای دولتی و اوباش غیر دولتی است. به این صورت که وقتی که ظلمی به بهائیان از سوی عوام الناس آخوند زده وارد می شود٬ هیچ مرجع قانونی به مراجعات و دادخواهی های بهائیان وقعی نمی نهد. و زمانی که حملاتی از سوی قوای دولتی و سازمان اطلاعات سپاه به حریم خصوصی٬ اموال٬ و آزادی های افراد و جوامع بهائی صورت می گیرد٬ با تحریک همین توده عوام و با هوچی گری و شارلاتان بازی سعی در مشروع جلوه دادن این تجاوزات آشکار به حریم آزادی های فردی و اجتماعی بهائیان می کنند. این الگوی برخورد و مواجهه با جامعه بهائی را می توان چه در مقیاس کوچکتر منطقه ای و چه در مقیاس بزرگتر کشوری دنبال کرد. به طور مثال پس از دستگیری مدیران جامعه بهائی٬ هفت ماه پیش٬ به نحو بی سابقه ای بر حجم مطالب بر ضد جامعه بهائی و آئین بهائی در نشریات وابسته به جمهوری اسلامی افزوده شد. یا در مورد همین اتفاق اخیر در سمنان ابتدا اقدام به جو سازی بر علیه بهائیان نمودند (به پست قبلی مراجعه کنید) و سپس به طور وسیع به منازل آنها حمله کرده و اقدام به ایجاد جو رعب و وحشت نمودند. آنچه که جامعه ایران در تاریخ معاصرش تجربه می کند به نحو حیرت انگیزی بی سابقه است. و آن اینکه در حکومت فعلی سه عنصری که همواره به عنوان آفت آزادی های مردم مطرح بوده اند٬ در قالب یک نیروی ویرانگر جمع شده اند. این سه عنصر٬ یعنی٬ حکومت دیکتاتوری و تمامیت خواه٬ طبقه علمای دینی٬ و اوباش و زورگیرها و جاهل ها. اگر در گذشته تاریخ ایران این سه عنصر مجبور بوده اند به نحوی در تقسیم لاشه تکه پاره جامعه ایرانی با هم کنار بیایند٬ حالا چون با هم یکی شده اند٬ این مشکل هم از پیش پایشان برداشته شده. وقتی که در سپتامبر دو سال پیش٬ در جریان مسافرت احمدی نژاد به آمریکا٬ خبرنگار صدای آمریکا٬ آقای مستقیم٬ از او راجع به وضعیت حقوق بشر به طور کلی و به طور خاص حقوق زنان و بهائیان پرسش کرد٬ آقای احمدی نژاد ابتدا با منطق فیدل کاسترو به زندان های آمریکا اشاره کرد٬ سپس با دانش آیت الله جنتی سعی کرد در رد دیانت بهائی دلایل عقلی بیاورد٬ و دست آخر در حالی که از جایش بلند شده بود که جلسه را ترک کند٬ با لحنی که بیشتر به لحن حسین رمضون یخی و صالح دم پختکی می مانست سخنی گفت به این مضمون که اگر جرأت دارید بیائید ایران آنجا شما را ببینیم! در حقیقت ایشان اشاره لطیفی فرمودند به وضعیت آزادی بیان در ایران٬ با لحنی که مخاطبین را کاملا تحت تأثیر قرار داد. عمر بسیار بباید همسایه بغلی پدر پیر فلک را٬ تا دگر مادر گیتی یک چنین فرزند مشروعی بزاید که به این خوبی توانسته تمام این هنرها را یک جا در دولتش جمع کند.

 

 

 

   

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

انجوی نژاد چه می جود!

چه می جود این انجوی نژاد٬ هیچ٬ که ژاژ می خاید. (شعر نو)

 می گوئید  نه! به این لینک مراجعه کنید.

http://www.rasanews.com/Negaresh_Site/Fullstory/?Id=41609

 

در انتهای این خبر٬ خبر نگار رسا٬ که از لوگوی خبرگزاری به خوبی خط و ربط آن مشخص است٬ هدف اصلی از تشکیل این سمینار را بیان می کند. می گوید: "این همایش با جلسه پرسش و پاسخ در زمینه های مختلف از جمله معامله با بهائی ها به پایان رسید." این حق را به خود می دهم تا اینگونه برداشت کنم که جلسه پرسش و پاسخ کذائی عمدتا به همین موضوع "معامله با بهائی ها" پرداخته است. و اگر این نبود خبرنگار مربوطه به سایر موارد هم اشاره می کرد. این را به گمان من می توان در راستای مشکلاتی که پیش از این برای بهائیان سمنان از نظر اقتصادی درست کرده بودند دانست. اینکه تمام این همایش را راه انداخته اند تا به قسمت آخرش برسند و اینگونه حرکات غیر قانونی در جهت اشکال تراشی برای فعالیت های اقتصادی بهائیان را مشروع جلوه دهند. همه روزه شاهد این هستیم که عرصه زندگی بر بهائیان در شهرها و شهرستانهای کوچک سخت تر و سخت تر می شود.  

مبادا سکوت

عجیب سکوتی است که مرا در کام مرگسان خود برده. ویروس بدبختی بی نشان و روزمرگی بی انتها  آنچنان خناقی در گلو رویانده  که نفس کشیدن را هم از یاد برده ام. مانند آن جسد سرد بی جان شده ام که همه اش در خاک پنهان باشد به جز چشمها که از خاک بیرون زده خیره به این پلیدی ها می نگرد. چشمها با سرعت  در چشمخانه می چرخد و دیوانه وار طول و عرض نا پاک ترین صحنه روز پسین را در می نوردد ولی  دستها در دام خاک سرد و سنگین اسیر و زمینگیر و بی توان. چه رویای زیبائی بود اگر این دست در گل مانده برون می آمد و این صحنه پلید را از مقابل دیدگان می زدود. این هیچ که این دست را حتی یارای این نیست که میان دیدگان پرّان من و دنیای زشت پیرامون حاجب شود. به یاد می آورم دوران کوتاه کودکی را که بر هر منظره ترسناکی با دو دست بر دیده گذاشتن پیروز می شدم. ترس از شب٬ ترس از تاریکی٬ ترس از خانه وقتی که مادر نبود٬ ترس از پشت بام های پر از الله اکبر٬ ترس از تلویزیون. اما چه خوشبخت بودم آنزمان که هنوز از بزرگترین ترس نترسیده بودم. از اسلام! از آن اسلامی که حجت دارد. حجت الاسلام. هم او که "خون خلق حلال می دارد". هم او که مسلمانان هم از آن در هراسند.

 

گفتم از سکوت. امروز چهاردهم دسامبر است. درست هفت ماه است که مسئولین جامعه بهائی ایران در طی یورشی که به طور هماهنگ و هم زمان به منازل آنها در ساعات اولیه صبح روز چهاردهم می صورت گرفت دستگیر شده اند. و هنوز بعد از گذشت مدت هفت ماه بدون طی مراحل قانونی در زندان اوین بسر می برند. و چه کسی می تواند حدس بزند تا کی این وضع ادامه خواهد داشت. ... و اکنون سکوت ...

 

دستگیری اخیر مدیران ملی جامعه بهائی را می توان نقطه عطفی در تاریخ پر تلاطم همزیستی نه چندان مسالمت آمیز بهائیان با اسلام مداران نامید. از آن تاریخ به بعد یکی به علت همزمانی این دستگیری با تشدید نقض مفاد آئین نامه حقوق بشر توسط حکومت ایران و در پی آن فعالیت بیش از پیش نهاد های مدافع حقوق بشر و ازدیاد تعداد این مدافعین و قوت گرفتن آنها٬ و دیگری به سبب نوع دستگیری٬ یعنی حجوم هم زمان به منازل این افراد که از اشاراتی مانند ترساندن بستگان از دستگیری بی بازگشت و بی سرانجام هم خالی نبود٬ این دستگیری عکس العمل های بسیاری را از سوی مدافعان حقوق بشر برانگیخت. این شد که تابوی نام بهائی که پیش از این زبان بسیاری از ایرانیان به گفتن آن نمی چرخید٬ شکست. با شکستن این تابو دیگرانی هم پیدا شدند که با اشتهار بیشتر نام بهائی٬ از مداخلی به غیر از موضوع حقوق بشر نیز به این مباحث پیوستند. که البته جای تعجب هم نبود وقتی که پس از همه این اتفاقات فحشنامه کیهان و اقمارش هم بر شدت حملاتشان به جامعه بهائی٬ افراد بهائی زنده و مرده به طور خاص و توهین به معتقدات بهائی افزودند. این افزایش حملات توسط رسانه های مورد حمایت حکومت اسلامی را هم می توان به نوعی عکس العمل طبیعی آنها به افزایش بحث ها و مقالات با محور بهائی و بهائیان دانست٬ و یا بخشی از نقشه گسترده حکومت ایران در تشدید حملات به جامعه بهائی و تحدید بیش از پیش آزادی های بهائیان.

 

این بحث مفصل همین جا بماند تا بعد. آنچه که مرا واداشت تا این سطور را امروز سیاه کنم چیزی نبود مگر اینکه یادی کرده باشم از یاران ایران در این هفتمین ماهگرد دستگیری ایشان. به یاد خدماتشان و فداکاریهایشان.

 

سخنی صمیمانه : آنچه که این روزها مرا بسیار به خود مشغول داشته٬ و همه گاه به فراخور حال سعی می کنم از دوستان و نزدیکان و صاحبنظران برای فهمیدن آن یاری بجویم٬ یکی مقایسه جایگاه جامعه بهائی در ایران است٬ قبل و بعد از شدت گرفتن فشارهای اخیر بر جامعه بهائی٬ و دیگری نگرانی عمیقی است که تمام فکر مرا هر روز به خود بیشتر و بیشتر مشغول می دارد٬ و آن اینکه: مبادا به این فشارهاعادت کنیم! به نبودن یاران ایران عادت کرده ایم؟ به اینکه در استان مازندران٬ بی سر و پای بی رحمی به نام "موحد" هر شکری که دلش خواست بخورد هم عادت خواهیم کرد! اینها نگرانی های من است که هر روز بزرگتر و بزرگتر شده و راه  نفسم را بیشتر و بیشتر بند می آورد. می خواهم از این پس مطالب بیشتری را به طور خاص به یاران ایران اختصاص بدهم. مبادا که یاران از یاد بروند. هر کس از دوستان که عکسی یا مطلبی یا خاطره ای در این خصوص برای من به نشانی:

بفرستد٬ بسیار ممنون خواهم شد.   Aziz.fakhraei@gmail.com