۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

مبادا سکوت

عجیب سکوتی است که مرا در کام مرگسان خود برده. ویروس بدبختی بی نشان و روزمرگی بی انتها  آنچنان خناقی در گلو رویانده  که نفس کشیدن را هم از یاد برده ام. مانند آن جسد سرد بی جان شده ام که همه اش در خاک پنهان باشد به جز چشمها که از خاک بیرون زده خیره به این پلیدی ها می نگرد. چشمها با سرعت  در چشمخانه می چرخد و دیوانه وار طول و عرض نا پاک ترین صحنه روز پسین را در می نوردد ولی  دستها در دام خاک سرد و سنگین اسیر و زمینگیر و بی توان. چه رویای زیبائی بود اگر این دست در گل مانده برون می آمد و این صحنه پلید را از مقابل دیدگان می زدود. این هیچ که این دست را حتی یارای این نیست که میان دیدگان پرّان من و دنیای زشت پیرامون حاجب شود. به یاد می آورم دوران کوتاه کودکی را که بر هر منظره ترسناکی با دو دست بر دیده گذاشتن پیروز می شدم. ترس از شب٬ ترس از تاریکی٬ ترس از خانه وقتی که مادر نبود٬ ترس از پشت بام های پر از الله اکبر٬ ترس از تلویزیون. اما چه خوشبخت بودم آنزمان که هنوز از بزرگترین ترس نترسیده بودم. از اسلام! از آن اسلامی که حجت دارد. حجت الاسلام. هم او که "خون خلق حلال می دارد". هم او که مسلمانان هم از آن در هراسند.

 

گفتم از سکوت. امروز چهاردهم دسامبر است. درست هفت ماه است که مسئولین جامعه بهائی ایران در طی یورشی که به طور هماهنگ و هم زمان به منازل آنها در ساعات اولیه صبح روز چهاردهم می صورت گرفت دستگیر شده اند. و هنوز بعد از گذشت مدت هفت ماه بدون طی مراحل قانونی در زندان اوین بسر می برند. و چه کسی می تواند حدس بزند تا کی این وضع ادامه خواهد داشت. ... و اکنون سکوت ...

 

دستگیری اخیر مدیران ملی جامعه بهائی را می توان نقطه عطفی در تاریخ پر تلاطم همزیستی نه چندان مسالمت آمیز بهائیان با اسلام مداران نامید. از آن تاریخ به بعد یکی به علت همزمانی این دستگیری با تشدید نقض مفاد آئین نامه حقوق بشر توسط حکومت ایران و در پی آن فعالیت بیش از پیش نهاد های مدافع حقوق بشر و ازدیاد تعداد این مدافعین و قوت گرفتن آنها٬ و دیگری به سبب نوع دستگیری٬ یعنی حجوم هم زمان به منازل این افراد که از اشاراتی مانند ترساندن بستگان از دستگیری بی بازگشت و بی سرانجام هم خالی نبود٬ این دستگیری عکس العمل های بسیاری را از سوی مدافعان حقوق بشر برانگیخت. این شد که تابوی نام بهائی که پیش از این زبان بسیاری از ایرانیان به گفتن آن نمی چرخید٬ شکست. با شکستن این تابو دیگرانی هم پیدا شدند که با اشتهار بیشتر نام بهائی٬ از مداخلی به غیر از موضوع حقوق بشر نیز به این مباحث پیوستند. که البته جای تعجب هم نبود وقتی که پس از همه این اتفاقات فحشنامه کیهان و اقمارش هم بر شدت حملاتشان به جامعه بهائی٬ افراد بهائی زنده و مرده به طور خاص و توهین به معتقدات بهائی افزودند. این افزایش حملات توسط رسانه های مورد حمایت حکومت اسلامی را هم می توان به نوعی عکس العمل طبیعی آنها به افزایش بحث ها و مقالات با محور بهائی و بهائیان دانست٬ و یا بخشی از نقشه گسترده حکومت ایران در تشدید حملات به جامعه بهائی و تحدید بیش از پیش آزادی های بهائیان.

 

این بحث مفصل همین جا بماند تا بعد. آنچه که مرا واداشت تا این سطور را امروز سیاه کنم چیزی نبود مگر اینکه یادی کرده باشم از یاران ایران در این هفتمین ماهگرد دستگیری ایشان. به یاد خدماتشان و فداکاریهایشان.

 

سخنی صمیمانه : آنچه که این روزها مرا بسیار به خود مشغول داشته٬ و همه گاه به فراخور حال سعی می کنم از دوستان و نزدیکان و صاحبنظران برای فهمیدن آن یاری بجویم٬ یکی مقایسه جایگاه جامعه بهائی در ایران است٬ قبل و بعد از شدت گرفتن فشارهای اخیر بر جامعه بهائی٬ و دیگری نگرانی عمیقی است که تمام فکر مرا هر روز به خود بیشتر و بیشتر مشغول می دارد٬ و آن اینکه: مبادا به این فشارهاعادت کنیم! به نبودن یاران ایران عادت کرده ایم؟ به اینکه در استان مازندران٬ بی سر و پای بی رحمی به نام "موحد" هر شکری که دلش خواست بخورد هم عادت خواهیم کرد! اینها نگرانی های من است که هر روز بزرگتر و بزرگتر شده و راه  نفسم را بیشتر و بیشتر بند می آورد. می خواهم از این پس مطالب بیشتری را به طور خاص به یاران ایران اختصاص بدهم. مبادا که یاران از یاد بروند. هر کس از دوستان که عکسی یا مطلبی یا خاطره ای در این خصوص برای من به نشانی:

بفرستد٬ بسیار ممنون خواهم شد.   Aziz.fakhraei@gmail.com


هیچ نظری موجود نیست: