۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

فریاد

در این لحظه که ساعتی از شب سپری شده و قصد دارم که حتما این وبلاگ را در همین ابتدا بدون مطلب رها نکنم٬ هیچ چیزی پیدا نکردم که بهتر از این شعر جاودانه استاد اخوان ثالث گویای حال ما و وصف هزاران مثل ما باشد. شعر "فریاد". به یاد اخوان که عمری با شعرش فریاد زد٬ و با فریادش شعر خواند. و به یاد عمر بی فریاد ما٬ که عمری به جای فریاد٬ شعر اخوان را در پستوی خانه با خود نجوا کردیم که آرام شویم. مبادا که فریاد زنیم. مبادا که تارهای صوتیمان پاره شود. حال  فرزندانمان را از تارهای صوتی ما حلق آویز می کنند.

 

فریاد

 

خانه ام آتش گرفته است٬ آتشی جانسوز

هر طرف می سوزد این آتش٬

پرده ها و فرشها را٬ تارشان با پود.

من به هر سو می دوم گریان٬

در لهیب آتش پر دود.

وز میان خنده هایم٬ تلخ٬

و خروش گریه ام٬ ناشاد٬

از درون خسته سوزان٬ 

می کنم فریاد٬ ای فریاد! ای فریاد!

 

خانه ام آتش گرفته است٬ آتشی بی رحم.

همچنان می سوزد این آتش٬

نقشهائی را که من بستم به خون دل٬

بر سر و چشم در و دیوار٬

در شب رسوای بی ساحل.

 

وای بر من٬ سوزد و سوزد

غنچه هائی را که پروردم به دشواری٬

در دهان گود گلدانها٬

روزهای سخت بیماری.

 

از فراز بامهاشان شاد٬

دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب٬

بر من آتش به جان ناظر٬

در پناه این مشبک شب.

من به هر سو می دوم٬ گریان از این بیداد.

می کنم فریاد٬ ای فریاد! ای فریاد!

 

وای بر من٬ همچنان می سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان٬

و آنچه دارم منظر و ایوان.

من به دستان پر از تاول

این طرف را می کنم خاموش٬

وز لهیب آن روم از هوش.

زآن دگر سو شعله بر خیزد٬ به گردش دود.

تا سحرگاهان٬ که می داند٬ که بود من شود نابود.

خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر٬

صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر.

وای٬ آیا هیچ سر بر می کنند از خواب٬

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.

می کنم فریاد٬ ای فریاد! ای فریاد!

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: